از اینستاگرام پادان دیدن کنید Padan's Instagram

چگونه بیلی وایلدر ساخته شد

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مدتها قبل از آنکه فیلمنامه‌نویس و کارگردان برندهٔ جایزهٔ اسکار، بیلی وایلدر، نام خود را با حرف «y» بنویسد به سبک و سیاق کشور جدیدش او در برلین و وین با نام بیلی وایلدر شناخته میشد و آثارش با همین نام منتشر میشد. هنگام تولدش در ۲۲ ژوئن ۱۹۰۶، در شهر کوچکی به نام سوخا در گالیسیا (کمتر از ۳۰ کیلومتری شمال غرب کراکوف)، نام ساموئل را به یاد پدربزرگ مادری‌اش بر او گذاشتند. اما مادرش، اوجینیا، نام بیلی را ترجیح میداد. او پیشتر پسر بزرگترش، ویلهلم، که دو سال از بیلی بزرگتر بود، را ویلی صدا میکرد.

بیلی وایلدر

اوجینیا در جوانی از اقیانوس اطلس عبور کرده و چند سالی در نیویورک، در آپارتمان عموی جواهرفروشش در خیابان مدیسون، زندگی کرده بود. در همان دوران شکلگیری شخصیتش، نمایش بوفالو بیل و شوِ وایلد وست را دیده بود و علاقه‌اش به این نام غیرمعمول حتی بدون حرف «y» همچون عشق شدید و مسری‌اش به هرچیز آمریکایی، در وجودش ماند. اد سیکوف در کتاب «در بلوار سانست»، زندگینامهٔ تحسینشدهٔ این نویسنده و کارگردان بینالمللی، مینویسد: «بیلی، پسر آمریکایی او بود.»

سال‌های اولیه زندگی بیلی وایلدر

بیلی وایلدر سالهای اولیهٔ زندگی‌اش را در کراکوف گذراند، جایی که پدرش، مکس (متولد گالیسیا با نام اصلی هرش مندل)، کار خود را در صنعت رستورانداری به عنوان پیشخدمت آغاز کرد و پس از تولد بیلی، مدیر یک مجموعه کوچک از کافه‌های ایستگاه‌های قطار در مسیر وین به لمبرگ شد. وقتی این کار رونق خود را از دست داد، مکس در مرکز کراکوف، نه چندان دور از کاخ واول، هتل و رستورانی به نام هتل سیتی افتتاح کرد.

بیلی کودکی پرانرژی بود که با جهش‌های سریع و ناگهانی حرکت میکرد و به دردسرسازی شهرت داشت: او عادت داشت انعامهای باقیمانده روی میزهای رستوران پدرش را بردارد یا مهمانان غافل را در بازی بیلیارد فریب دهد. از قضا، نام خانوادگی او در هر دو زبان آلمانی و انگلیسی، تداعی‌کنندهٔ عباراتی شیطنت‌آمیز بود که به یک جانور وحشی، مردی سرکش یا حتی دیوانه اشاره داشتند. آدری، همسر دوم وایلدر، یکبار گفت: «خیلی قبلتر از آنکه بیلی وایلدر، بیلی وایلدر شود، مثل بیلی وایلدر رفتار میکرد.»

مهاجرت به وین

خانوادهٔ وایلدر خیلی زود به وین نقل مکان کردند، جایی که یهودیان هم‌طبقهٔ آنها میتوانستند راحت‌تر به دنبال رؤیاهای پیشرفت اجتماعی خود بروند. آنها در آپارتمانی در منطقهٔ یکم وین مرکز فرهنگ و تجارت در آن سوی دانوب و مقابل لئوپولداشتات زندگی میکردند؛ محله‌ای که به دلیل تراکم بالای یهودیان تازه‌وارد از گالیسیا و دیگر مناطق امپراتوری اتریش-مجارستان مشهور بود. پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری، خانوادهٔ بیلی وایلدر تبعهٔ لهستان محسوب می‌شدند و با وجود تلاش‌های مکرر، نتوانستند تابعیت اتریشی بگیرند.

بیلی در دبیرستانی در منطقهٔ هشتم وین، موسوم به یوزفاشتات، تحصیل کرد، اما ذهنش اغلب جای دیگری بود. روبروی مدرسه‌اش، هتلی ارزان قیمت به نام اشتادیون قرار داشت که اتاق‌هایش ساعتی اجاره داده میشد؛ او ساعت‌ها می‌نشست و رفت و آمد مشتری‌ها را تماشا می‌کرد و سعی میکرد تصور کند چه اتفاقاتی در داخل می‌افتد. همچنین زمان زیادی را در تاریکی سینماها میگذراند و در اورانیا، روتنتورم کینو و دیگر سالن‌های محبوب وین به تماشای فیلم می‌نشست. هر فرصتی برای دیدن یک فیلم، تماشای مسابقهٔ بوکس یا شرکت در یک بازی ورق، برای بیلی جوان غنیمت بود.

بیلی وایلدر
بیلی وایلدر، دومین نفر از راست، در کنار پل وایتمن و گروه موسیقی‌اش، ۱۹۲۶.

فعالیت به عنوان روزنامه‌نگاری

هرچند پدرش آرزوهای دیگری برای او داشت شغلی محترم و باثبات در رشتهٔ حقوق، مسیری والا برای پسران یهودی وینِ بین دو جنگ اما بیلی تقریباً از روی عادت، به دنیای جذاب فرهنگ شهری و عامه‌پسند و داستان‌هایی که از دل آن برمی‌آمد، کشیده شد. او در مصاحبه با کمرون کرو در کتاب «گفتگو با وایلدر» گفت:

«فقط به این خاطر با پدرم جنگیدم که وکیل شوم… چیزی که اصلاً نمی‌خواستم. خودم را نجات دادم و روزنامه‌نگار شدم یک خبرنگار با دستمزد بسیار کم.»

او در ادامهٔ همان مصاحبه توضیح میدهد: «کارم را با حل کردن جدول‌های کلمات متقاطع شروع کردم و آنها را امضا میکردم.» (در اواخر عمرش، پس از کسب شش جایزهٔ اسکار، بیلی وایلدر به نویسندهٔ زندگینامهٔ آلمانی‌اش گفت که چندان به این جوایز افتخار نمی‌کند، بلکه بیشتر به این خوشحال است که نامش دو بار در جدول کلمات متقاطع نیویورک تایمز آمده: «یکبار به‌صورت افقی و یکبار عمودی.»)

بیلی وایلدر
جدول کلمات متقاطع اثر بیلی وایلدر، مجله‌ی «دی بوینه»، ۱۹۲۵.

در هفته‌های منتهی به کریسمس ۱۹۲۴، درحالیکه تنها ۱۸ سال داشت و تازه از دبیرستان فارغالتحصیل شده بود، با دیپلم در دست، به تحریریهٔ دی بونه یکی از دو روزنامهٔ زرد محلی که متعلق به ایمره بکسی، مهاجر مجارستانىِ فرصت‌طلب بود نامه نوشت و پرسید چطور میتواند روزنامه‌نگار، یا حتی روزنامه‌نگار خارجی شود. با کمی ساده‌لوحی فکر می‌کرد این کار میتواند بلیط او به آمریکا باشد. پاسخی دریافت کرد، اما نه پاسخی که امیدوار بود: به او گفته شد بدون تسلط کامل به زبان انگلیسی، هیچ شانسی ندارد.

بیلی که هیچگاه آدم راحت تسلیم‌شدنی نبود، اوایل سال جدید به دفتر روزنامه سر زد و با استفاده از مهارت کم‌نظیرش در پرحرفی و متقاعدکردن دیگران، توانست راهش را به داخل باز کند. در مصاحبه‌های بعدی، دوست داشت تعریف کند که چطور اولین شغلش را در دی بونه به دست آورد: یک بعدازظهر شنبه، وقتی ناگهان وارد اتاق دکتر لیبستوکل، منتقد تئاتر ارشد روزنامه شد و او و منشی‌اش دید! ظاهراً دکتر به او گفته بود: «خوش‌شانسی که امروز اضافه‌کار بودم!»

به‌سختی میتوان از شخصیت‌های فیلمنامه‌های بعدی بیلی وایلدر مثل مردان عشق گمشده در اولین فیلم آمریکایی‌اش «سرگرد و مادموازل» (۱۹۴۲)، یا «عشق در بعدازظهر» (۱۹۵۷) و «آپارتمان» (۱۹۶۰) که شباهت عجیبی به آقای لیبستوکل دارند یاد نکرد.

به‌زودی، بیلی وایلدر با روزنامه‌نگاران، شاعران، بازیگران، تئاتری‌های آموزش‌دیده نزد مکس راینهاردت، و روشنفکران کافه‌نشین کافهٔ هرنهوف وین معاشر شد. در آنجا با نویسندگانی مثل آلفرد پولگار و یوزف روت، بازیگر جوان مجارستانی لاسلو لوونشتاین (که بعدها به نام پیتر لور مشهور شد)، و منتقد و طنزپرداز آنتون کو آشنا شد. کو با کنایه گفت: «بیلی حرف‌هایش همیشه توجیه دارد. هرجا اتفاقی می‌افتد، او یک توجیه آماده دارد. انگار با یک توجیه به دنیا آمده: اینکه وقتی دنیا خلق شد، او اصلاً حضور نداشت!»

صحنهٔ روزنامه‌نگاری وین در آن زمان به‌هیچ‌وجه کسالت‌بار نبود، و بیلی وایلدر با توجیه یا بی توجیه شاهد بحثهای داغ، روابط و خشونت‌های اطرافش بود. او کارت ویزیتی همراه داشت که روی آن نامش («بیلی اِس. وایلدر») و نام روزنامهٔ دیگر بکسی، دی اشتونده، حک شده بود؛ جایی که او جدول کلمات متقاطع، گزارش‌های کوتاه، نقد فیلم و پرتره‌های شخصیتی می‌نوشت. در همان دورانی که او با سرعت بالا مقاله‌های آزاد مینوشت، جنگ شدیدی بین بکسی و کارل کراوس نویسندهٔ تندزبان وینی و سردبیر مجلهٔ دی فاکل (مشعل) درگرفته بود. کراوس مصمم بود این «کلاهبردار مجارستانی» را از وین بیرون کند و برای همیشه از دنیای روزنامه‌نگاری محو شود.

بر آتش این درگیری‌ها، تنها چند ماه پس از شروع کار بیلی در روزنامه، هوگو بتائر، نویسندهٔ مشهور وینی و خالق رمان پرفروش «شهر بدون یهودیان» (۱۹۲۲)، توسط یک اوباش نازیِ اولیه به ضرب گلوله کشته شد.

بیلی وایلدر به هلموت کارازک، زندگینامه‌نویس آلمانی‌اش، گفت: «من پررو بودم، پر از اعتمادبهنفس، استعداد exaggeration [اغراق] داشتم و مطمئن بودم در کوتاهترین زمان ممکن یاد میگیرم که چگونه بی‌پروا و بی‌حیا سؤال بپرسم.» حق با او بود. خیلی زود توانست به افراد سرشناسی مانند ستاره‌های بینالمللی سینما آستا نیلسن و آدولف منژو، شاهزادهٔ ولز (ادوارد هشتم) که دو مقالهٔ جداگانه دربارهاش نوشت و کورنلیوس واندربیلت چهارم، وارث ثروت و امپراتور مطبوعات آمریکا، دسترسی پیدا کند.

بیلی وایلدر در مصاحبه‌ای در ۱۹۶۳ گفت: «در یک صبح واحد، من با زیگموند فروید، همکارش آلفرد آدلر، آرتور اشنیتسلر (نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس) و ریچارد اشتراوس (آهنگساز) مصاحبه کردم. همه در یک صبح!»

اگرچه ممکن است امروز هیچ مقالهٔ مکتوبی برای اثبات این ادعاهای جسورانه وجود نداشته باشد، اما او واقعاً با گروه رقص معروف انگلیسی تیلر گرلز مصاحبه کرد و ورودشان به ایستگاه وستبانهاف وین در آوریل ۱۹۲۶ را برای دی بونه گزارش داد. تنها دو ماه بعد، فرصت بزرگش فرا رسید: پل وایتمن، رهبر ارکستر جاز آمریکایی، به وین آمد. عکسی فوقالعاده از بیلی وایلدر وجود دارد که با کلاه لبهدار، دست‌هایش در جیب کت، و با لبخندی مغرورانه پشت سر وایتمن ایستاده، انگار که میخواهد هرچه بیشتر خودش را به او نزدیک کند. پس از انتشار یک مصاحبه و پرترهٔ موفق در دی اشتونده، از او دعوت شد تا در بخش برلین تور همراه گروه باشد.

مهاجرت به برلین

بیلی وایلدر به کمرون کرو تعریف کرد که پس از مصاحبه با وایتمن، به هتل او در وین رفت: «با انگلیسیِ شکستهبستهام گفتم که مشتاقم اجرای او را ببینم. وایتمن گفت: ‹اگر اینقدر علاقهمند هستی، میتوانی با من به برلین بیایی.› او هزینهٔ سفرم را پرداخت و من پذیرفتم. وسایلم را جمع کردم و دیگر هرگز به وین برنگشتم. مقاله دربارهٔ وایتمن را برای روزنامهٔ وین فرستادم و بعد در برلین روزنامهنگار شدم.»

او در برلین به عنوان راهنمای تور و رابط مطبوعاتی وایتمن فعالیت کرد نقشی که بعدها هنگام سفر آلن دوآن، فیلمساز آمریکایی، به برلین برای ماه عسل نیز تکرار کرد. دوآن بود که او را با لذت مارتینی خشک آشنا کرد! و اولین اجرای وایتمن در گروسس شاوشپیلهاوس را که با استقبال هزاران تماشاگر روبرو شد، بررسی کرد. او نوشت: «‹رپسودی در بلو›، قطعه‌ای که در آمریکا سر و صدای زیادی به پا کرد، تجربه‌ای در استفاده از ریتم‌های موسیقی فولک آمریکاست. وقتی وایتمن آن را اجرا میکند، یک شاهکار هنری است. او مجبور است بارها و بارها آنکور کند. مردم معمولاً خونسرد برلین، از او تمجید میکنند. تماشاگران نیم ساعت پس از پایان کنسرت در سالن می‌مانند.»

برلین دههٔ ۱۹۲۰ که مارک تواین آن را «شیکاگوی کنار رود اِسپری» نامیده بود بوی دنیای جدید میداد. موج آمریکانیسم عشق بی‌پایان به رقص چارلستون، بارهای کاکتیل، ماشینهای مسابقهای و شب زنده داری های افسانه ای در میان دریای تابلوهای نئون فضای شهر را دربر گرفته بود. این فضا برای مهاجرت نهایی بیلی به آمریکا تمرین بی نظیری بود و به او آزادی میداد که در وین احساس نکرده بود. گرد گموندن، محقق سینما، در پژوهشش دربارهٔ دوران آمریکایی بیلی وایلدر مینویسد: «کلانشهر برلین، با آن تاثیرات آمریکایی، به وایلدر فرصت داد تا خودش را از نو بسازد.»

در برلین، چندین مربی مسیر حرفه‌ای او را هدایت کردند. اولینشان اگون اروین کیش، نویسنده و منتقد اهل پراگ، یکی از روزنامه‌نگاران برجستهٔ اروپا بود که در کافهٔ رومانیش در کورفورستندام محفل نویسندگان، هنرمندان و بازیگران دوران وایمار حلقهٔ ادبی خودش (میز کیش) را داشت. (چند سال بعد، ایدهٔ فیلم «مردمی در روز یکشنبه» (۱۹۳۰) روی دستمال‌های همین کافه به ذهن بیلی وایلدر رسید.) کیش نه تنها پیشنویس مقاله‌های اولیهٔ وایلدر در برلین را میخواند و ویرایش میکرد، بلکه برای او یک آپارتمان مبله در ویلمرسدورف، دقیقاً زیر آپارتمان خودش، گرفت.

این روزنامه‌نگار باتجربه و جهانگرد، که خود را «گزارشگر دیوانه» می‌نامید (عنوان کتاب مجموعه مقالاتش در ۱۹۲۵)، الهام‌بخش بیلی شد. (یک کاریکاتور از بیلی وایلدر در آن دوران، همین روحیه را نشان میدهد.)

بیلی وایلدر بعدها درباره کیش گفت: “گزارش‌های او مانند یک فیلم‌نامه خوب ساخته شده بود. ساختاری کلاسیک در سه پرده داشت و هرگز برای خواننده خسته‌کننده نبود.” در مقاله‌ای درباره بازار کتاب آلمان که در سال ۱۹۳۰ در مجله ادبی دِر کورشنیت منتشر شد، او به طور ویژه به کتاب “بهشت آمریکا” (۱۹۲۹) اثر کیش اشاره کرد شاید اشاره‌ای آگاهانه به عشق نوظهور او به آمریکا که در وجودش جوانه زده بود.

یکی از معروف‌ترین گزارش‌های بیلی وایلدر در دوران روزنامه‌نگاری آزاد، مجموعه چهار قسمتی او برای برلینر سایتونگ ام میتاگ (B.Z.) بود که بعدها در دی بونه بازنشر شد. این گزارش درباره تجربیات او به عنوان رقصنده اجاره‌ای در هتل مجلل ادن بود. مقاله با نقل قولی از یکی دیگر از مربیانش در برلین، آلفرد هنشکه (با نام مستعار کلاوبوند) آغاز می‌شد که با بازیگر مشهور کاباره و تئاتر کارولا نهر ازدواج کرده بود. کلاوبوند به نویسندگان جوان توصیه می‌کرد با اشاره به جریان زیبایی‌شناسی “نئو زاخلیشکایت” (واقع‌گرایی جدید) که رویدادها را آنگونه که واقعاً اتفاق افتاده‌اند بنویسند: “تنها چیزی که امروز در ادبیات برای ما جذاب است، مواد خام آن است: زندگی، واقعیت، حقیقت.”

در اوایل همین مقاله، نقدی از عملکردش منتسب به مدیریت هتل آورده که به طریقی مناسب، جمع‌بندی کل دوران حرفه‌ای اوست: «آقای بیلی وایلدر می‌دانست چگونه به هر طریق ممکن خود را با سخت‌گیرترین مخاطبان به عنوان یک رقصنده تطبیق دهد. او در این موقعیت موفق بود و همواره به منافع موسسه پایبند ماند.» او مهارت‌هایی که در سالن رقص کسب کرده بود را در صفحه و پرده سینما به کار گرفت، همیشه مخاطبانش را راضی نگه داشت و مسیر موفقیتش را تضمین کرد.

بیلی وایلدر در لحظه‌ای از خودآگاهی عمیق می‌نویسد: «به خودم می‌گویم: من احمقم. شب‌های بی‌خوابی، تردیدها، دودلی‌ها؟ درِ گردان مرا به ناامیدی کشانده، این مسلم است. بیرون زمستان است، دوستانم از کافه رومانیش، همه سرماخورده، درباره همدردی و فقر بحث می‌کنند و دقیقاً مثل من دیروز، نمی‌دانند کجا شب را صبح کنند. اما من یک رقصنده‌ام. دنیای پهناور مرا در آغوش خواهد گرفت.»

بیلی وایلدر
صفحهٔ عنوان مقالهٔ چهارقسمتی «آقای رئیس، لطفاً یک رقصنده!» — که در آن وایلدر روزهایش را به عنوان رقصندهٔ اجارهای در هتل توصیف می‌کند — از چاپ مجدد آن در مجلهٔ دی بوینه (۲ ژوئن ۱۹۲۷).

در سال ۱۹۲۸، انتشارات اولشتاین (ناشر برلینر سایتونگ ام میتاگ)، یک روزنامه عصرانه جدید به نام تمپو را معرفی کرد روزنامه‌ای مصور با مخاطب جوان که عنوانش مستقیماً با بیلی وایلدر و هم‌نسلانش سخن می‌گفت. تاریخ‌دان پیتر گِی در مطالعه اولیه خود درباره «روحیه آلمانی-یهودی» شهر، آن را اینگونه توصیف کرد: «یک روزنامه زرد با لحنی پرجنب‌وجوش و جذابیت بصری، طراحی شده برای خوشایند برلینی‌هایی که در حین خواندن می‌دوند.» اما برلینی‌ها به سرعت نام دیگری برای آن انتخاب کردند: «دی یودییشه هاست» (عجله یهودی).

بیلی که مردی همیشه در حرکت بود، تناسب خوبی با تمپو داشت و بالعکس (در صفحات همین روزنامه بود که او برلینی‌ها را با شرکت تولید مستقل کوتاه‌عمر فیلم‌استودیو ۱۹۲۹ و فیلمسازان جوان از جمله خودش آشنا کرد).

بیلی وایلدر و شروع به فیلم‌نامه‌نویسی

در سال ۱۹۲۸، پس از مشارکت ناشناس در چند فیلمنامه، بیلی برای اولین بار به تنهایی به عنوان نویسنده یک فیلم شناخته شد فیلمی که بار زندگینامه‌ای قابل توجهی داشت. نام فیلم “دِر توفلزرپورتر” (هیولای خبرنگار) بود که با عنوان فرعی «ایم نبل در گروشتات» (در مه کلان‌شهر) نیز شناخته می‌شد و توسط ارنست لِمله، برادرزاده مدیر یونیورسال کارل لِمله کارگردانی شده بود. این فیلم که در برلین معاصر روایت می‌شد، داستان یک روزنامه‌نگار پرشور (با بازی ادی پولو، ستاره سابق سیرک) را روایت می‌کرد که در یک روزنامه زرد شهری به نام رپید کار می‌کرد اشاره آشکاری به روزنامه واقعی و ویژگی‌های اصلی‌اش بلافاصله بیلی وایلدر را تداعی می‌کرد.

فیلم‌سازی

شاید جای تعجب نباشد که بیلی جوان حتی حضوری کوتاه در فیلم دارد، درست مانند دیگر خبرنگاران. رولف آوریخ و ولفگانگ یاکوبسن، محققان سینمای آلمان می‌نویسند: “او این حضور کوتاه را انجام می‌دهد، گویی می‌خواهد ثابت کند که توفلزرپورتر واقعی کیست.” علاوه بر ایجاد ارتباط عمیق‌تر با شهر و روزنامه‌نگاری زرد به سبک آمریکایی، این فیلم پایه‌ای برای شخصیت‌های روزنامه‌نگار سخت‌کوش دیگر در فیلم‌های هالیوودی بیلی وایلدر شد؛ از چاک تیتوم (کیرک داگلاس) در “آس در حفره” (۱۹۵۱) تا والتر برنز (والتر ماتائو) در “صفحه اول” (۱۹۷۴).

شباهت‌های بیشتر بین نوشته‌های دوران وایمار بیلی وایلدر و آثار سینمایی بعدی او فراوان است. به عنوان مثال، در مقاله «ملاقات در برلین» که اوایل ۱۹۲۷ در برلینر بورسن کوریر منتشر کرد، او درباره مکان‌های ملاقات مورد علاقه در شهر از جمله ساعت بزرگ نورمالوهر در ایستگاه راه‌آهن باغ وحش برلین نوشت. دو سال بعد، هنگام نوشتن فیلمنامه «مردمی در روز یکشنبه»، او نقطه ملاقات کلیدی دو شخصیت آماتورش، ولفگانگ فون والترسهاوزن و کریستل اهلرز را دقیقاً در همان محل قرار داد. در همین فیلمنامه، او شخصیت ولفگانگ، فروشنده دوره‌گرد شراب و پلی‌بوی، را به عنوان تحقق آرزویی از ماجراهای خودش به عنوان رقصنده اجاره‌ای خلق کرد.

به همین ترتیب، در گزارش اولیه او از ورود گروه تیلر گرلز با قطار به وین، نه تنها نشانه‌ای از گروه «سوئیت سو و گروه سنکوپ‌زن جامعه‌اش» در «بعضی‌ها داغشو دوست دارن» (۱۹۵۹) دیده می‌شود، بلکه حتی یک «خانم هاروی» (چوپان این گوسفندهای کوچک) وجود دارد که شخصیت سوئیت سو را پیش‌بینی می‌کند. در یک قطعه کوتاه طنز درباره انتخاب بازیگر، بیلی به ارنست لوبیچ، کارگردان و مربی آینده‌اش در هالیوود ادای احترام می‌کند (سال‌ها بعد، دفتر بیلی وایلدر در بورلی‌هیلز دارای پلاکی طراحی شده توسط سال باس با این جمله بود: “لوبیچ چطور این کار را می‌کرد؟”).

سرانجام، در پرتره ۱۹۲۹ او از اریش فون اشتروهایم در دِر کورشنیت، از میان بسیاری چیزها، بیلی جوان به بازی گلوریا سوانسون در فیلم صامت دیررس اشتروهایم، «ملکه کلی» (۱۹۲۹) اشاره می‌کند. این اولین جرقه ایده الهام‌بخش برای انتخاب سوانسون و اشتروهایم به عنوان دو فرستاده غرغرو و تا حدودی عجیب از دنیای گمشده سینمای صامت در «بلوار سانست» (۱۹۵۰) بود.

تا زمانی که بیلی وایلدر در ژانویه ۱۹۳۴ سوار کشتی اقیانوس‌پیمای بریتانیایی اس‌اس آکویتنیا با مقصد آمریکا شد، توانسته بود چند فیلمنامه دیگر در کارنامه حرفه‌ای خود ثبت کند و تجربه بیشتری در صنعت نمایش کسب نماید، اما دانش بسیار کمی از زبان انگلیسی داشت (گفته می‌شود نسخه‌های دست دوم کتاب‌های «وداع با اسلحه» اثر ارنست همینگوی، «بابیت» اثر سینکلر لوئیس و «به سوی خانه نگاه کن، فرشته» اثر توماس وولف را در چمدان خود گذاشته بود).

او از یک فیلمنامه‌نویس حقوق‌بگیر در استودیوی UFA برلین به یک پناهنده بیکار در پاریس و سپس یک مهاجر تازه‌وارد به آمریکا با بیست دلار و صد کلمه انگلیسی در جیب تبدیل شده بود. «او با گام‌های بلند خود از اقیانوس اطلس عبور کرد»، سیکوف می‌گوید. و به زودی با همان گام‌های بلند وارد زمین‌های استودیوهای MGM، پارامونت و دیگر استودیوهای بزرگ فیلمسازی شد و به گروه درخشان پناهندگان اروپای مرکزی پیوست که برای همیشه چهره هالیوود را تغییر دادند.

نگاهی کلی به آثار بیلی وایلدر

کارهای تحسین‌برانگیز بیلی وایلدر در هالیوود، چه به عنوان فیلمنامه‌نویس و چه کارگردان، در بسیاری جهات نتیجه دوران روزنامه‌نگاری او در وین بین دو جنگ و برلین دوران وایمار است. سینمای او سینمای یک قصه‌گوی زبردست است؛ پر از دیالوگ‌های هوشمند و سریع و کم‌تکیه بر حرکات آکروباتیک تصویری. «برای وایلدرِ روزنامه‌نگار سابق، کلمات کیفیتی خاص و تقریباً مادی دارند»،

کلاودیوس زایدل، منتقد آلمانی می‌گوید. «کلمات هستند که به فیلم‌هایش آن شناوری، ظرافت و شکل متمایزشان را می‌دهند، زیرا کلمات می‌توانند سریع‌تر پرواز کنند، با ظرافت بیشتری سر بخورند و بیش از هر دوربینی بچرخند.» دلبستگی عمیق بیلی وایلدر به ابزار اصلی حرفه نویسندگی‌اش در طول دوران فیلمسازی‌اش قابل تشخیص است. او حتی یک پایان‌بندی مناسب را در «بلوار سانست» ارائه می‌دهد، آنجا که نورما دزموند (با بازی گلوریا سوانسون)، ستاره رو به افول سینمای صامت، متوجه می‌شود جو گلیس (ویلیام هولدن) نویسنده است و می‌گوید: «کلمات، کلمات، باز هم کلمات!»

بیلی وایلدر
بیلی وایلدر در وسط، همراه با پیتر لوره و دیگر پناهندگان اروپای مرکزی در هالیوود.

نوح ایزنبرگ استاد صدسالگی جورج کریستین و رئیس دپارتمان رادیو تلویزیون فیلم در دانشگاه تگزاس در آستین است. او که اخیراً کتاب «همیشه کازابلانکا را خواهیم داشت: زندگی، افسانه و زندگی پس از مرگ محبوب‌ترین فیلم هالیوود» (نورتون، ۲۰۱۷) را نوشته، در حال حاضر مشغول تکمیل کتابی درباره فیلم «بعضی‌ها داغشو دوست دارن» است. نوشته‌های او در The Nation، The New Republic، Bookforum، The New York Review Daily و The New York Times Book Review و دیگر نشریات منتشر شده است.

چکیده‌شده از کتاب Billy Wilder on Assignment: Dispatches for Weimar Berlin and Interwar Vienna برگرفته از سایت پاریس‌ریویو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *