از اینستاگرام پادان دیدن کنید Padan's Instagram

نقد همشهری کین

دسته‌بندی: سینما نقد و بررسی
زمان مطالعه: 3 دقیقه

فیلم «همشهری کین» اورسن ولز، نه تنها یک شاهکار سینمایی، بلکه یکی از تأثیرگذارترین آثار تاریخ سینماست که بیش از هشت دهه است مورد تحلیل و ستایش منتقدان قرار گرفته است. این فیلم بیننده را با لایه‌های جدیدی از معنا روبه‌رو میکند. به همین دلیل، نقد و بررسی این اثر از دیدگاه‌های مختلف، همواره جذاب و آموزنده بوده است.

نقد همشهری کین - اورسن ولز

در اینجا، سه نقد متفاوت از راجر ایبرت، جیمز براردینلی و کریس گارسیا هاول را گردآوری کرده‌ایم که هر کدام از زاویه منحصر به فردی به تحلیل این فیلم پرداخته‌اند. در ادامه میتوانید نقدهای کامل این سه منتقد را بخوانید و با جزئیات بیشتری به درک این اثر سینمایی بی‌پیرایه نزدیک شوید.

نقد همشهری کین نوشته راجر ایبرت

«فکر نمیکنم هیچ کلمه‌ای بتواند زندگی یک مرد را توضیح دهد.» این را یکی از جستجوگران در انبار گنجینه‌های به‌جامانده از چارلز فاستر کین می‌گوید. سپس به آن سری نماهای مشهور می‌رسیم که به نمای درشت کلمه «رُزباد» روی سورتمه‌ای ختم می‌شود که به درون کوره پرتاب شده و رنگ آن در شعله‌ها می‌پیچد. به یاد می‌آوریم که این سورتمه، اسباب‌بازی دوران کودکی کین بود؛ همان که وقتی او را از خانواده‌اش جدا کردند و به مدرسه‌ای شبانه‌روزی در شرق فرستادند، از او گرفته شد.

رُزباد نماد امنیت، امید و معصومیت کودکی است؛ چیزی که یک مرد ممکن است تمام عمرش را صرف تلاش برای بازپس‌گیری آن کند. آن نور سبز در انتهای اسکله گتسبی است، پلنگ روی قله کلیمانجارو که کسی نمی‌داند به دنبال چیست، یا استخوانی که در «۲۰۰۱» به هوا پرتاب می‌شود. این همان حسرت زودگذری است که بزرگ‌سالان یاد می‌گیرند سرکوبش کنند. تامپسون، خبرنگاری که معماي آخرین کلمه کین به او سپرده شده، می‌گوید: «شاید رُزباد چیزی بود که نتوانست به دستش آورد، یا چیزی که از دست داد.

به هر حال، این هم چیزی را توضیح نمی‌داد.» درست است، هیچ چیز را توضیح نمی‌دهد، اما به‌طرز شگفت‌انگیزی گویای این است که هیچ چیز قابل توضیح نیست. «همشهری کین» به چنین پارادوکس‌های بازیگوشانه‌ای علاقه دارد. سطح آن به اندازه هر فیلم دیگری سرگرم‌کننده است، اما ژرفای آن فراتر از درک است. من این فیلم را نما به نما با بیش از ۳۰ گروه تحلیل کرده‌ام و فکر می‌کنیم تقریباً هر آنچه روی پرده هست را دیده‌ایم. هرچه نمود فیزیکی آن را واضح‌تر می‌بینم، بیشتر اسرارش مرا تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.

یک معجزه سینمایی

نقد همشهری کین
پوستر رسمی همشهری کین

از معجزات سینماست که در سال ۱۹۴۱، یک کارگردان تازه‌کار، یک نویسنده عیاش و الکلی، یک فیلم‌بردار نوآور و گروهی از بازیگران تئاتر و رادیوی نیویورک، کلیدهای یک استودیو را دریافت کردند و با اختیار کامل، یک شاهکار خلق کردند. «همشهری کین» بیش از یک فیلم بزرگ است؛ گردآوری تمام درس‌های دوران نوظهور سینمای ناطق است، همان‌طور که «تولد یک ملت» همه دستاوردهای اوج دوران صامت را گرد هم آورد و «۲۰۰۱» راه فراتر از روایت را نشان داد. این قله‌ها از همه بالاترند.

ریشه‌های همشهری کین

ریشه‌های «همشهری کین» به خوبی شناخته شده است. اورسون ولز، نابغه جوان رادیو و تئاتر، از سوی استودیو آر‌ک‌اُ پیکچرز این آزادی را یافت تا هر فیلمی که می‌خواهد بسازد. هرمان مانکویچ، فیلمنامه‌نویس باتجربه، در نوشتن فیلمنامه‌ای با عنوان اولیه «آمریکایی» با او همکاری کرد. الهام‌بخش آن زندگی ویلیام راندولف هرست بود، مردی که امپراتوری از روزنامه‌ها، ایستگاه‌های رادیویی، مجلات و خبرگزاری‌ها تشکیل داده بود و سپس برای خود بنایی پرزرق‌وبرق به نام سن سیمئون ساخت قلعه‌ای که با اشیای عتیقه کشورهای مختلف تزئین شده بود. هرست ترکیبی از تد ترنر، روپرت مورداک و بیل گیتس بود که در هاله‌ای از رمز و راز پیچیده شده بود.

ولز در ۲۵ سالگی به هالیوود آمد و دانش ظریفی از صدا و دیالوگ با خود به همراه داشت. در برنامه‌های تئاتر مرکوری خود، با سبک‌های صوتی آزمایش کرده بود که از آنچه معمولاً در سینما شنیده می‌شد، چابک‌تر و پرمعناتر بودند. او گرگ تولاند را به عنوان فیلمبردار استخدام کرد که در فیلم «سفر طولانی به خانه» (۱۹۴۰) جان فورد، با فیلمبرداری فوکوس عمیق آزمایش کرده بود نماهایی که در آن همه چیز از پیش‌زمینه تا پس‌زمینه واضح بود، به طوری که ترکیب‌بندی و حرکت، جهت نگاه بیننده را تعیین می‌کرد.

ولز همکاران نیویورکی خود را برای بازی گرد هم آورد، از جمله جوزف کاتن در نقش جد لیلند، بهترین دوست قهرمان داستان؛ دوروتی کامینگور در نقش سوزان الکساندر، زن جوانی که کین فکر می‌کرد می‌تواند او را به ستاره اپرا تبدیل کند؛ اورت اسلون در نقش آقای برنشتاین، نابغه تجاری امپراتوری کین؛ ری کالینز در نقش گتیس، رهبر فاسد سیاسی؛ و اگنس مورهد در نقش مادر سخت‌گیر پسر. خود ولز نیز نقش کین را از ۲۵ سالگی تا بستر مرگ بازی کرد و با گریم و زبان بدن، سیر تحول مردی را به تصویر کشید که هرچه بیشتر در بند نیازهای خود اسیر می‌شد. «تمام آنچه واقعاً از زندگی می‌خواست عشق بود»، لیلند می‌گوید. «این داستان چارلی است – چگونه آن را از دست داد.»

ساختار دایره‌وار فیلم

نقد همشهری کین
پشت صحنه «همشهری کین» جوزف کاتن و اورسن ولز

ساختار «همشهری کین» دایره‌وار است و هر بار که از زندگی کین عبور می‌کند، عمق بیشتری می‌یابد. فیلم با تصاویر اخبار مستند از مرگ کین آغاز می‌شود که ما را با زندگی و دوران چارلز فاستر کین آشنا می‌کند. این تصاویر با روایتی پرطمطراق، اشاره‌ای طنزآمیز از ولز به مستندهای «مارش آو تایم» است که توسط هنری لوث، غول رسانه‌ای دیگر، تولید می‌شد. آنها نقشه‌ای از مسیر زندگی کین ارائه می‌دهند و به ما کمک می‌کنند وقایع را در میان رفت‌وآمدهای زمانی فیلمنامه دنبال کنیم؛ فیلمنامه‌ای که خاطرات کسانی که او را می‌شناختند، مانند پازلی کنار هم می‌چیند.

سردبیر اخبار از معنی آخرین کلمه کین «رُزباد» کنجکاو می‌شود و خبرنگاری به نام تامپسون (با بازی ویلیام آلند در نقشی بی‌سروپا) را مأمور تحقیق می‌کند. تامپسون با معشوقه الکلی کین، دوست بیمار قدیمی‌اش، شریک ثروتمندش و دیگر شاهدان گفت‌وگو می‌کند، درحالی‌که فیلم در زمان جلو و عقب می‌رود. با وجود بارها تماشای «همشهری کین»، هرگز نتوانسته‌ام ترتیب صحنه‌ها را دقیقاً به خاطر بسپارم. به صحنه‌ای نگاه می‌کنم و خودم را با حدس زدن صحنه بعدی سرگرم می‌کنم. اما همچنان گریزان است: ولز و مانکویچ با فلش‌بک‌های از نگاه شاهدان مختلف، گاه‌شماری عاطفی خلق کرده‌اند که از زمان رها شده است.

لحظه‌های بصری خیره‌کننده

نقد همشهری کین
همشهری کین پر از لحظات بصری خیره‌کننده است

این فیلم پر از لحظات بصری خیره‌کننده است: برج‌های زانادو؛ کینِ کاندید که در یک گردهمایی سیاسی سخنرانی می‌کند؛ در ورودی معشوقه‌اش که به عکس صفحه‌اول یک روزنامه رقیب محو می‌شود؛ دوربین که از طریق یک نورگیر به سمت سوزانِ درمانده در یک شب‌کلوپ پایین می‌آید؛ چندین چهره کین که در آینه‌های موازی منعکس شده‌اند؛ پسر بچه‌ای که در پس‌زمینه در برف بازی می‌کند در حالی که والدینش آینده او را تعیین می‌کنند؛ نمای باشکوهی که دوربین مستقیماً از اولین اجرای اپرای سوزان به بالا می‌رود و یک صحنه‌آرا را نشان می‌دهد که بینی خود را گرفته است، و نمای بعدی کین که صورتش در سایه پنهان شده و در سالن خالی با سماجت دست می‌زند.

در کنار داستان شخصی، تاریخ یک دوره نیز قرار دارد. «همشهری کین» به ظهور مطبوعات زرد (در اینجا ژوزف پولیتزر مدل است)، جنگ اسپانیا-آمریکا که توسط هرست حمایت می‌شد، تولد رادیو، قدرت ماشین‌های سیاسی، ظهور فاشیسم، و رشد روزنامه‌نگاری سلبریتی‌محور می‌پردازد. یک زیرنویس در فیلم خبری می‌خواند: «۱۸۹۵ تا ۱۹۴۱. او همه این سال‌ها را پوشش داد، و در بسیاری از آنها نقش داشت.»

فیلمنامه مانکویچ و ولز (که برنده اسکار شد تنها اسکاری که ولز به دست آورد) به‌صورت فشرده ساخته شده و محدوده شگفت‌انگیزی را پوشش می‌دهد، از جمله دنباله‌ای که نشان می‌دهد کین چگونه مطبوعات عامه‌پسند را اختراع کرد؛ سابقه ازدواج او، از شادی اولیه تا مونتاژ معروف صبحانه‌های روزبه‌روز سردتر؛ داستان خواستگاری او از سوزان الکساندر و حرفه فاجعه‌بار اپرای او، و افول او به ارباب گوشه‌گیر زانادو («فکر می‌کنم اگر با دقت به ضلع غربی نگاه کنی، سوزان، حدود یک دوجین مسافر را پیدا خواهی کرد که هنوز اقامت دارند»).

رُزباد چه بود؟

«همشهری کین» می‌داند که سورتمه پاسخ نیست. این فیلم توضیح می‌دهد که رزباد چیست، اما معنای رزباد را نه. ساختار فیلم نشان می‌دهد که چگونه زندگی‌های ما، پس از مرگمان، تنها در خاطرات دیگران زنده می‌مانند، و آن خاطرات به دیوارهایی که برپا کرده‌ایم و نقش‌هایی که بازی می‌کنیم برخورد می‌کنند. اینجا کینی است که با انگشتانش سایه‌بازی می‌کرد، و کینی که از تراست تراکشن متنفر بود؛ کینی که معشوقه‌اش را بر ازدواج و حرفه سیاسی‌اش ترجیح داد، کینی که میلیون‌ها نفر را سرگرم کرد، کینی که تنها مرد.

تصویر استادانه‌ای در «همشهری کین» وجود دارد که به راحتی ممکن است از چشم شما پنهان بماند. این تاجر خود را بیش از حد گسترش داده و در حال از دست دادن کنترل امپراتوری‌اش است. پس از امضای مدارک تسلیم شدن، برمی‌گردد و به انتهای نما راه می‌رود. فوکوس عمیق به ولز اجازه می‌دهد تا با پرسپکتیو بازی کند. پشت سر کین روی دیوار پنجره‌ای است که به نظر اندازه معمولی می‌رسد. اما وقتی به سمت آن راه می‌رود، می‌بینیم که بسیار دورتر و بلندتر از چیزی است که فکر می‌کردیم. در نهایت او زیر آستانه پایینی آن می‌ایستد، کوچک‌شده و تحقیر شده.

سپس وقتی به سمت ما برمی‌گردد، قامتش دوباره بزرگ می‌شود. یک مرد همیشه در نظر خودش یک اندازه به نظر می‌رسد، چون او همان جایی نمی‌ایستد که ما برای نگاه کردن به او ایستاده‌ایم.1Roger Ebert – Citizen Kane

نقد همشهری کین نوشته جیمز براردینلی

وقتی صحبت از «همشهری کین» به میان می‌آید، یک سؤال از همه مهم‌تر است: آیا این فیلم، بهترین فیلمی است که تاکنون ساخته شده؟

سال‌ها از نوشتن نقد این فیلم اجتناب کردم، شاید به دلیل شهرت عظیم آن. از اکران پنجاه‌مین سالگرد آن در سال ۱۹۹۱ جا مانده بودم و تنها نسخه‌های نمایش خانگی را دیده بودم. به نظرم درست نمی‌رسید درباره فیلمی با این عظمت صحبت کنم، بدون آنکه حداقل یک بار آن را به شیوه‌ای که کارگردان در نظر داشته تماشا کرده باشم. پنج سال پس از شروع نقدنویسی، فرصتی در یک جشنواره کوچک فیلم پیش آمد. این نقد حاصل همان نمایش است.

ستایشی بی‌همتا

همشهری کین به عنوان بزرگترین فیلم سینمایی آمریکا در دوران سیاه‌وسفید (و شاید هر دوران دیگری) ستوده شده است. این فیلم همچنین نقطه اوج کارنامه اورسن ولز به عنوان کارگردان محسوب می‌شود. با وجودی که ولز بیش از چهل سال پس از ساخت «کین» زندگی کرد، هرگز نتوانست درخشش یا وعده‌های نخستین فیلم بلندش را تکرار کند.

برخی معتقدند نسخه اصلی او از «مردان بزرگ» قدرتمندتر بود، اما استودیو کنترل فیلم را از او گرفت و بیش از ۴۰ دقیقه از آن را حذف کرد. اگرچه فیلم‌های شکسپیری ولز و «لمس شیطان» لحظاتی درخشان دارند، اما به پای «کین» نمی‌رسند. همان‌طور که در مستند «نبرد بر سر همشهری کین» (۱۹۹۶) به کارگردانی توماس لنون و مایکل اپستین اشاره شده، این فیلم نه‌تنها کارگردانی ولز را آغاز کرد، بلکه تقریباً به آن پایان داد.

شروع به‌یادماندنی همشهری کین

نقد همشهری کین
فیلم با تصویری فراموش‌نشدنی از یک قلعه دوردست در مه‌آلودگی تپه آغاز می‌شود. این نما، با حال‌وهوای گوتیک خود، به‌خوبی فضای «همشهری کین» را تعیین می‌کند.

فیلم با تصویری فراموش‌نشدنی از یک قلعه دوردست در مه‌آلودگی تپه آغاز می‌شود. این نما، با حال‌وهوای گوتیک خود، به‌خوبی فضای «همشهری کین» را تعیین می‌کند. خیلی زود می‌فهمیم که این مکان، موسوم به «زانادو»، خانه چارلز فاستر کین (با بازی ولز)، مردی است که می‌توانست رئیس‌جمهور شود، اگر نه برای یک رابطه خارج از ازدواج نابخردانه. به گفته یک مستند خبری ساختگی که تاریخچه مختصری از زندگی کین ارائه می‌دهد، زانادو «هزینه‌برترین بنای یادبودی است که یک مرد برای خود ساخته است». هرگونه شباهت به عمارت «رانچ» ویلیام راندولف هرست، کاملاً عمدی است.

مرگ و معمای «رزباد»

دقایقی پس از شروع خیره‌کننده و وهم‌آلود فیلم، کین در حالی که کلمه «رزباد» را زمزمه می‌کند، می‌میرد. مرگ او، مانند زندگی‌اش، به یک رویداد خبری بزرگ تبدیل می‌شود و روزنامه‌ای که مالک آن بود، «نیویورک اینکوایرر»، برای کشف معنای آخرین کلمه مرموز او تلاش می‌کند. آیا این نام زنی است که با او رابطه داشت؟ اسبی که رویش شرط بسته بود؟ حیوان خانگی محبوبش؟ یا عشقی قدیمی و بی‌پاسخ؟ حقیقت، که تا صحنه پایانی فاش نمی‌شود، یکی از بزرگترین طنزهای تاریخ سینماست و ما را به این باور می‌رساند که کین، در سطحی از وجود، از این که زندگی ساده و آرامی نداشته، پشیمان بوده است.

ساختار روایی منحصربه‌فرد

پس از نشان دادن مرگ کین، فیلم یک مستند خبری ده‌دقیقه‌ای از دستاوردهای بزرگ زندگی او ارائه می‌دهد. سپس، با تحقیق یک خبرنگار (ویلیام آلند) از اینکوایرر درباره معنای «رزباد»، تاریخچه کین از طریق فلاش‌بک‌های گسترده‌ای روایت می‌شود که روایت‌های گاه متداخل و غیرتاریخی پنج شاهد عینی را بازگو می‌کنند. در طول داستان، می‌بینیم که کین با کمک دوست صمیمی‌اش، جددایا للند (با بازی جوزف کاتن)، از یک روزنامه کوچک با تیراژ کمتر از ۳۰ هزار نسخه، یک امپراتوری مطبوعاتی ملی می‌سازد. او در این راه هم‌زمان بی‌رحم و سخاوتمند است و حاضر است سالانه یک میلیون دلار ضرر کند تا در جنگ تیراژ پیروز شود.

روزنامه او به تیترهای جسورانه و پرزرق‌وبرق شهرت دارد که لزوماً حقیقت را منعکس نمی‌کنند. تا زمانی که با امیلی نورتون (با بازی راث واریک)، خواهرزاده رئیس‌جمهور، ازدواج می‌کند، کین به یکی از قدرتمندترین مردان آمریکا تبدیل شده است غولی عمومی با چشم‌اندازی برای کاخ سفید.

سقوط یک امپراتور

سرانجام، کین وارد عرصه سیاست می‌شود، اما تلاش او برای رسیدن به مقام فرمانداری هنگامی نابود می‌شود که رقیبش، جیم گتیس (با بازی ری کالینز)، رابطه او با سوزان الکساندر (با بازی دوروتی کامینگور) را افشا می‌کند. پس از این شکست، کین از همسر اولش طلاق می‌گیرد، با سوزان ازدواج می‌کند و سپس در کاخ ناتمام زانادو منزوی می‌شود. با گذشت سال‌ها، او روزبه‌روز تلخ‌تر و غیرقابل‌دسترس‌تر می‌شود، تا اینکه سوزان، خسته از انزوا، او را ترک می‌کند. کین، تنها و بی‌عشق، منتظر دست اجتناب‌ناپذیر مرگ می‌ماند.

ارتباط با زندگی واقعی

فیلمنامه «همشهری کین»، نوشته هرمان جی. منکیهویچ (با کمک ولز)، یک زندگینامه داستانی نیمه‌پنهان از ویلیام راندولف هرست، سلطان مطبوعات است که در سال ۱۹۴۱ و هنگام اکران فیلم، ۷۶ سال داشت. با‌این‌که هرست از شخصیت‌پردازی ولز از خودش ناراحت بود، گفته می‌شود که بیشتر از به تصویر کشیدن ناخوشایند معشوقه محبوبش، ماریون دیویس (که در فیلم با شخصیت سوزان الکساندر نمایش داده شده)، عصبانی بوده است. جالب‌تر آنکه گفته می‌شود «رزباد» نامی بود که هرست برای اندام خصوصی ماریون استفاده می‌کرد.

ولز در نقش کین

با این حال، کین صرفاً بازتاب هرست نیست. بخش زیادی از شخصیت او به ولز نزدیک است و اگر مسیر زندگی ولز پس از «کین» را بررسی کنیم، شباهت‌ها آشکارتر می‌شود. پس از اوج گرفتن با «کین»، ولز به‌تدریج و به‌صورت اجتناب‌ناپذیری به انزوا کشیده شد و در نهایت در سال ۱۹۸۵ بر اثر حمله قلبی درگذشت. مانند کین، او در جوانی فردی پرانرژی و پرشور بود، اما در پایان، شخصیتی غمگین و تأثربرانگیز شد. (چه کسی تبلیغات پل ماسون را فراموش می‌کند؟) با نگاهی به گذشته، می‌توان «کین» را هم بازتابی از ولز دانست و هم از هرست.

جنگ قدرت با هرست

در سال ۱۹۴۱، هرست از قدرت و نفوذ خود برای نابودی «همشهری کین» پیش از اکران استفاده کرد. او شکست خورد، اما با وجودی که فیلم به نمایش درآمد، کارزار تبلیغاتی منفی در روزنامه‌های هرست، ولز جوان (که تنها ۲۵ سال داشت) را به کمونیست‌بودن متهم کرد. «کین» که نامزد ۹ جایزه اسکار بود، تنها یک اسکار (بهترین فیلمنامه) را از آن خود کرد و هنگام ذکر نام فیلم در مراسم، صدای هوار شنیده می‌شد. حتی پیش از پایان مرحله پساتولید، آر‌ک‌او کنترل فیلم بعدی ولز، «مردان بزرگ»، را از او گرفت.

یک تراژدی آمریکایی

نقد همشهری کین
«همشهری کین» داستانی قدرتمند درباره استفاده و سوءاستفاده از ثروت و قدرت است.

به‌عنوان یک فیلم، «همشهری کین» داستانی قدرتمند درباره استفاده و سوءاستفاده از ثروت و قدرت است. این فیلم یک تراژدی کلاسیک آمریکایی درباره مردی با شور، دیدگاه و حرص فراوان است که خود را تا مرز نابودی پیش می‌برد. البته، آنچه «کین» را چنین به‌یادماندنی می‌کند، فیلمبرداری تحسین‌برانگیز گرگ تولند است. در واقع، بحث جدی درباره این فیلم بدون اشاره به این جنبه غیرممکن است.

شاهکاری تصویری

این فیلم یک شاهکار بصری است، ترکیبی از زوایای جسورانه و تصاویر خیره‌کننده‌ای که پیش از آن هرگز تکرار نشده بود و تاکنون نیز تکرار نشده است. تولند تکنیک عمق میدان را به کمال رساند که به او امکان می‌داد پس‌زمینه‌ها را به وضوح پیش‌زمینه‌ها ثبت کند (به صحنه‌ای توجه کنید که والدین کین درباره آینده او بحث می‌کنند، درحالی‌که کودک را از پنجره می‌بینیم که بیرون در برف بازی می‌کند). همچنین یک نمای کم‌زاویه بسیار تأثیرگذار در اواخر فیلم وجود دارد که کین اتاق سوزان را ویران می‌کند. مستند «چشم‌اندازهای نور» بخشی کامل را به «همشهری کین» اختصاص داده است.

اگر فیلم دیگری تا این حد به هنر تقریباً بی‌نقص این اثر نزدیک شده باشد، من ندیده‌ام. هرکس که به شکلی احمقانه فکر می‌کند تصاویر سیاه‌وسفید نمی‌توانند از رنگی بهتر باشند، کافی است چند فریم اول «کین» را ببیند. نه‌تنها تصور این فیلم به صورت رنگی غیرممکن است، بلکه چنین فکری کفرآمیز است.

پیشروتر از زمان خود

هیچ شکی نیست که «همشهری کین» بسیار جلوتر از زمان خود بود. در دوره‌ای که بیشتر با فیلم‌هایی مانند «جادوگر شهر از»، «بر باد رفته» و «دره سبز» (که جایزه بهترین فیلم را از «کین» گرفت) شناخته می‌شد، چنین درام بی‌کمپرومیس و احساساتی‌نشده‌ای مرسوم نبود. ولز با به چالش کشیدن هرست، باعث برخوردی از خودبینی‌ها شد که پیامدهای گسترده‌ای داشت. بااین‌حال، از این درگیری، «همشهری کین» قوی‌تر از قبل بیرون آمد. آیا این فیلم اگر نمی‌دانستیم چقدر نزدیک بود که هرگز اکران نشود، چنین جذاب بود؟ یا اگر شباهت‌های زندگی شخصیت اصلی و کارگردان را تشخیص نمی‌دادیم؟

پاسخ به پرسش آغازین

همه این‌ها مرا به سؤالی که نقد را با آن آغاز کردم بازمی‌گرداند: آیا «همشهری کین» بهترین فیلم تاریخ است؟ بسیاری از منتقدان بی‌درنگ پاسخ مثبت می‌دهند، اما اشتیاق من محتاطانه‌تر است. با اینکه می‌پذیرم «کین» یک شاهکار تأثیرگذار است، فکر نمی‌کنم بزرگترین فیلم تمام ادوار باشد. بااین‌حال، هیچ‌کس نمی‌تواند بدهی صنعت سینما را به ولز و نخستین فیلم بلندش انکار کند. آرشیوهای فیلم در سراسر جهان بدون نسخه‌ای از این فیلم فقیرتر بودند، اثری که برای همیشه به‌عنوان نمونه‌ای تعیین‌کننده از سینمای آمریکا شناخته خواهد شد.2Reelviews – Citizen Kane

نقد همشهری کین نوشته کریس گارسیا هاول

در میان تمام این فهرست‌های متنوع فیلم، آثار مهمی وجود دارند که دیدنشان هیجان‌انگیز بود. برای انیمیشن‌های دیزنی، هر فیلمی که قبلاً ندیده بودم جذاب بود. در میان برندگان اسکار بهترین فیلم، به دنبال اولین‌های تاریخی هر فهرست بودم و در مورد پیکسار، فرصتی بود تا فیلم‌هایی را ببینم که سال‌ها یا حتی دهه‌ها از تماشایشان گذشته بود. این فهرست هم از این قاعده مستثنی نیست: فیلم‌های خاصی هستند که مشتاق تماشایشان هستم، معمولاً به دلیل جایگاه برجسته‌ای که در تاریخ سینما دارند.

«همشهری کین»: بزرگ‌ترین فیلم تاریخ؟

بدون شک، «همشهری کین» یکی از آن فیلم‌هاست. از زمانی که به سینما علاقه‌مند شدم، همیشه از این فیلم به عنوان بزرگ‌ترین اثر تاریخ سینما یاد شده است. انستیتوی فیلم آمریکا آن را در رتبه اول هر دو فهرست اصلی و به‌روزشده بهترین فیلم‌های آمریکایی قرار داده.

در یک کلام، این فیلمی بود که همیشه برای تماشایش هیجان داشتم. حالا که آن را دیده‌ام، با نوشتن این نقد دچار تردید شده‌ام؛ قطعاً فیلم خوبی است، اما آیا بهترین فیلم تاریخ است؟ صادقانه بگویم، نمی‌دانم. و این تردید در اعلام آن به عنوان بهترین، باعث شده به خودم شک کنم: اگر خودم را حداقل یک منتقد گاه‌به‌گاه فیلم بدانم، چطور می‌توانم به «همشهری کین» نمره A+ ندهم؟ این تردید درباره من چه می‌گوید؟

خلاصه داستان برای کسانی که ندیده‌اند

نقد همشهری کین - اورسن ولز
اورسن ولز در نقش چارلز فاستر کین

برای آن‌هایی که فیلم را ندیده‌اند، «همشهری کین» زندگی چارلز فاستر کین را از طریق فلاش‌بک‌هایی به ظاهر غیرخطی روایت می‌کند، در حالی که یک خبرنگار از اطرافیان او درباره معنای آخرین کلمه‌اش در بستر مرگ «رزباد» سوال می‌پرسد. کین، با بازی اورسن ولز، ترکیبی نیمه‌پنهان از چندین سلطان رسانه‌ای است، اما عمدتاً بر اساس ویلیام راندولف هرست ساخته شده. در طول فیلم، به‌صورت تقریباً زمانی به جلو حرکت می‌کنیم و از دوران کودکی کین، صعودش به شهرت، ازدواج اول، رابطه عاشقانه و ازدواج دومش تا لحظه مرگش مطلع می‌شویم. در این میان، سعی می‌کنیم بفهمیم «رزباد» به چه اشاره دارد.

روایت غیرخطی: جذاب اما نه چندان تأثیرگذار

قبلاً اشاره کرده‌ام که عاشق روایت‌های غیرخطی هستم، بنابراین استفاده نیمه‌بند این فیلم از این تکنیک قطعاً جذاب بود. نمی‌گویم چیز خیلی مهمی از آن یاد گرفتم (افشای معنای «رزباد» در پایان نه به کمک این روایت می‌آید و نه مانع آن می‌شود)، اما به هر حال جالب بود. همچنین باید بگویم با‌این‌که فیلم به روایت غیرخطی می‌پردازد (با رفت‌وآمد بین داستان اصلی خبرنگار و فلاش‌بک‌های زندگی کین)، این فلاش‌بک‌ها—به جز چند استثنای کوچک—به ترتیب زمانی ارائه می‌شوند، پس شاید اصطلاح «غیرخطی» چندان مناسب نباشد.

استفاده از این اصطلاح برای «همشهری کین» مثل این است که آن را برای «تایتانیک» (۱۹۹۷) یا حتی «شبح اپرا» (۲۰۰۴) به کار ببریم، فیلم‌هایی که به ندرت «غیرخطی» خطاب می‌شوند. بعداً بیشتر درباره این موضوع صحبت می‌کنم، اما اگر فلاش‌بک‌ها به ترتیب زمانی نبودند، می‌توانستند معجزه کنند.

تصاویر خیره‌کننده: نوآوری یا شهرت؟

نقد همشهری کین
نمونه عمق میدان: مادر کین (پیش‌زمینه)، پدرش (میانه) و کودکی‌اش (پس‌زمینه)، همگی در فوکوس.)

نکته دیگری که «کین» به خاطر آن مشهور است، تصاویر چشمگیرش است و من هم با این نظر موافقم. ولز و فیلمبردارش، گرگ تولاند، از «عمق میدان» به شدت استفاده کرده‌اند جایی که همه عناصر تصویر، از پیش‌زمینه تا پس‌زمینه، در فوکوس هستند (در حالت عادی فقط یک یا دو بخش در فوکوسند)—و همچنین زوایای پایین را ترجیح داده‌اند.

اغلب به اشتباه فکر می‌کنند «کین» پیشگام این تکنیک‌ها بوده، درست مثل اینکه «تولد یک ملت» ادعا می‌شود نوآور بوده، اما این هم درست نیست. تنها یک سال قبل، تولاند در «سفر طولانی به خانه» جان فورد با عمق میدان آزمایش کرده بود. تصاویر قطعاً توجه‌برانگیز و بصری‌اند، اما جالب است که باز هم فیلمی داریم که «نوآور» است، اما واقعاً نیست؛ فقط محبوب‌تر است.

نکته جانبی: گریم فوق‌العاده

به سرعت می‌خواهم به گریم عالی فیلم هم اشاره کنم. دیدن بازیگران اصلی که پیر می‌شوند (گاهی تقریباً در مقابل چشمان ما) و در عین حال کاریکاتوری به نظر نمی‌رسند، نشانه مهارت طراحان گریم است: حتی یک لحظه هم سن افراد برایم غیرقابل‌باور نبود.

بازی‌ها: اورسن ولز در مرکز توجه

نقد همشهری کین
نطق آتشین کین در میانهٔ یک رقابت سیاسی ناکام

بازی‌ها در فیلم عموماً بسیار خوب هستند. ولز در نقش کین، طبیعتاً در بخش زیادی از فیلم محور است و عملکردی عالی دارد. در سال‌های پیری آرام‌تر است که از یک طرف منطقی است، اما از طرف دیگر، اگر ایده «رزباد» در این سال‌ها برایش مهم‌تر شده، پس باید چیزی بیش از پرسه زدن و زمزمه کردن «رزباد» برای خودش وجود می‌داشت. بقیه بازی‌ها هم بد نیستند، اما همگی تحت‌الشعاع بازی جذاب ولز قرار می‌گیرند.

هشدار اسپویلر: راز «رزباد»

خب، اگر نمی‌دانید یا نمی‌خواهید بدانید «رزباد» چیست، این پاراگراف را نخوانید.

خیلی خوب. رزباد. اعتراف می‌کنم که سال‌ها پیش فهمیدم «رزباد» سورتمه اوست و قطعاً این موضوع تجربه من به عنوان بیننده را تحت تأثیر قرار داد. وقتی سورتمه را در فلاش‌بک دیدم، به خودم گفتم: «خب! این مهمه!» و سپس حدود یک ساعت دیگر از فیلم گذشت و دیگر هیچ‌گاه سورتمه را ندیدیم یا نامی از آن شنیدیم. و بعد، در لحظات پایانی فیلم، متوجه می‌شویم که رزباد همان سورتمه است. قبل از اینکه به من حمله کنید (مخصوصاً مانوئل)، می‌فهمم که سورتمه نماد کودکی/معصومیت ازدست‌رفته‌اش است. اما به نظر خیلی نامربوط می‌رسد با آنچه در فیلم دیده‌ایم.

نقد همشهری کین
پایان رزباد

تا آن لحظه، هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که این معصومیت ازدست‌رفته ذهن او را مشغول کرده باشد، و آخرین اشاره به سورتمه حداقل یک ساعت قبل بوده (در زمان اجرای فیلم). اینجاست که فکر می‌کنم غیرخطی‌تر بودن می‌توانست به فیلم کمک کند. با جابه‌جایی فلاش‌بک کودکی او به بخش‌های بعدی فیلم (تأکید می‌کنم: بعدی، نه دقیقاً به انتها)، می‌توانست ارتباط عمیق‌تری با افشای رزباد ایجاد کند. همچنین موازی‌سازی زیبایی بین جایگاه این سکانس در فیلم و زمانی که کین روی آن تمرکز دارد به وجود می‌آمد.

می‌دانم ممکن است با من مخالف باشید، اما نظر خودم را حفظ می‌کنم.

حرف آخر: بزرگ‌ترین فیلم تاریخ؟ نه.

آیا «همشهری کین» بزرگ‌ترین فیلم تاریخ است؟ نه. نیست. بالاخره گفتمش. آیا فیلم بدی است؟ باز هم نه. نکات مثبت زیادی دارد، اما صادقانه بگویم، از این فیلم که این‌همه ستایش شده، تحت‌تأثیر قرار نگرفتم. قبلاً هم گفته‌ام و حالا هم تکرار می‌کنم: سلیقه که حسابش جدا است. «همشهری کین» یک شروع درخشان کارگردانی/سینمایی برای یک نابغه جوان مثل اورسن ولز بود، اما بزرگ نیست.3برگرفته از کریس‌ریویوز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *