این اثر سینمایی، که بر اساس کتاب پرفروش شریر ساخته شده، به دلیل ترکیب واقعیت تاریخی، بازیهای قدرتمند و کارگردانی دقیق، همچنان اثری تأثیرگذار و بحثبرانگیز باقی مانده است. منتقدان دیدگاههای متفاوتی درباره «پاپیون» ارائه کردهاند؛ برخی آن را به دلیل ریتم کند و فقدان جذابیت عاطفی نقد کردهاند، در حالی که دیگران آن را ستایشی از روح تسخیرناپذیر انسان و نقدی بر سیستمهای سرکوبگر میدانند. در ادامه، نقدهایی از راجر ایبرت، برایان اگرت و استفانی ساه برای شما گردآوری شده است تا دیدگاههای متنوعی درباره این فیلم ماندگار ارائه شود.
نقد فیلم پاپیون نوشته راجر ایبرت
سوفیا لورن زمانی در فیلمی به نام «غرور و اشتیاق» بازی کرد که داستانش درباره حمل یک توپ جنگی عظیم در نیمی از اروپا از میان گلولای عمیق بود. وقتی آنها بالاخره توپ را به مقصد رساندند، من مدتها بود که دیگر اهمیتی به ماجرا نمیدادم و حتی بهسختی به یاد میآوردم که چرا اصلاً این کار را میکردند. فیلم انرژی عظیمی صرف کرده بود، بدون هیچ دلیل موجهی.
پاپیون؛ سفری فرساینده
«پاپیون» هم فیلمی از همین دست است: یک ادیسه پرهزینه و خستهکننده ۱۵۰ دقیقهای که بهجای به پایان آمدن، انگار به خط پایان میرسد و فرومیریزد. این فیلم با بازیگران گرانقیمت و تولیدی پرزرقوبرق مجهز شده، اما واقعاً ما را به خود جذب نمیکند. وقتی استیو مککوئین بالاخره از جزیره شیطان فرار میکند، ما بیشتر برای خودمان خوشحالیم تا برای او: بالاخره ما هم میتوانیم از سالن سینما خارج شویم.
داستان و منبع الهام

فیلم بر اساس کتاب پرفروشی از آنری شریر، فرانسوی فقید، ساخته شده که ادعا میکرد داستان واقعی است. شاید. البته این مهم نیست؛ اگر داستان تخیلی بود و سرگرمکننده، مشکلی نداشتیم. اما در فیلم، مککوئین چنان با سماجت به دنبال آزادی است که ما شروع میکنیم به جستوجوی بازیگران مکمل که بتوانیم به آنها علاقهمند شویم.
فیلم با حضور شریر (مککوئین)، که لقبش «پاپیون» (به معنی پروانه) است، در یک کشتی زندانی آغاز میشود. او با لوئی دگا (داستین هافمن، که از پشت عینکهای تهاستکانی نگاه میکند)، معروفترین جاعل فرانسه، آشنا میشود. زندگی دگا به دو دلیل در خطر است: (الف) بسیاری از مردم با سرمایهگذاری در اوراق قرضه جعلی امنیت ملی ۱۹۲۸ او ورشکست شدهاند و (ب) او مقدار زیادی پول در بدنش (یا باید بگویم داخل بدنش؟) پنهان کرده است.
وقتی به زندان میرسند، پاپیون پیشنهادی به دگا میدهد: او محافظ دگا خواهد بود، به شرطی که دگا هزینه فرارش را تأمین کند. دگا این پیشنهاد را میپذیرد، هرچند درک یا حتی احساس پیوند عاطفی بین این دو مرد دشوار است. (به قول پائولین کائل، مککوئین نقشش را کمرنگ بازی میکند و هافمن سعی میکند از او هم کمرنگتر باشد.) فیلم مثل سوفیا لورن که آن توپ را در گلولای میکشید، بهسختی پیش میرود. وقتی به جایی میرسید که آرزو میکنید قهرمان فرار کند فقط برای اینکه فیلم تمام شود، میفهمید که چیزی اشتباه پیش رفته است.
نقص در شخصیتپردازی

ظاهراً در مرحله پیشتولید فیلم، این نظریه وجود داشت که ما به تضاد بین پاپیون، مرد عمل، و دگا، روشنفکر آرام، علاقهمند خواهیم شد. رابطه دوستی بین مککوئین و هافمن قرار بود به این کمک کند. این نظریه بود، اما در عمل، ما اهمیتی نمیدهیم چون شخصیتها هیچگاه بهعنوان انسانهای واقعی از داستان بیرون نمیآیند. هافمن دوباره از همان لنگیدنش در «کابوی نیمهشب» استفاده میکند و مککوئین زیاد به خورشید خیره میشود، و همینهاست و بس.
برگرفته از راجر ایبرت
نقد فیلم پاپیون نوشته برایان اگرت
در مستعمره کیفری سنلوراندومارونی در گویان فرانسه، مسئول نظارت بر سلولهای انفرادی سخنرانی از پیش آمادهشدهای برای زندانی جدید، معروف به پاپیون، ایراد میکند. او با افتخار اعلام میکند: «ما اینجا تظاهر به اصلاح نمیکنیم. ما کشیش نیستیم؛ ما پردازشگر هستیم. یک بستهبندیکننده گوشت، حیوانات زنده را به گوشت قابلخوردن تبدیل میکند. ما مردان خطرناک را به افراد بیضرر تبدیل میکنیم.» میشل فوکو در کتاب «نظم و مجازات» درباره تمایل زندان به ایجاد «بدنهای مطیع» مینویسد که باید «مطیع، مورد استفاده، تغییر یافته و بهبود یافته» شوند.
به گفته فوکو، تغییر یا پردازش بدن، قرنهاست که جزء اصلی فلسفه زندان بوده است. فیلم «پاپیون» به کارگردانی فرانکلین ج. شافنر، بر اساس روایت آنری شریر که در سال ۱۹۴۱ از جزیره شیطان فرار کرد، داستان شخصیتی را دنبال میکند که تسلیمپذیر نیست. او از پردازش شدن سر باز میزند. این فیلم جامعهای را نقد میکند که از قوانین کیفری فرانسه گرفته تا سیستم گستردهتر زندان، آشکارا تلاش میکند اراده یک انسان را تا به صفر رساندن او سلب کند. اما در عین حال، مقاومت یک مرد در برابر تسلیم را به تصویر میکشد. این فیلم نهتنها محکومیت زندان ناعادلانه، بلکه هر زندانی که به دنبال غیرانسانی کردن است را محکوم میکند و به همان اندازه که قهرمانش سرسخت است، خود نیز سرسخت است.
استیو مککوئین و نظم زندان

استیو مککوئین در نقش شریر بازی میکند، نمایشی که از همان ابتدا تحت تأثیر نظم و قواعد زندان محدود شده است. صحنههای ابتدایی او را نشان میدهند که در خیابانی در فرانسه، جلوی چشم تماشاگران، در کنار دهها زندانی دیگر به سمت کشتیای که او را به گویان فرانسه میبرد، حرکت میکند. از همان ابتدا، بدن این گاوصندوقشکن سابق، که به اتهام نادرست قتل یک دلال محکوم شده، به سوژهای برای نظم و ترتیب کیفری تبدیل میشود. او و دیگر زندانیان تحت اسلحه در صف راه میروند. آنها سوار کشتیای میشوند که در آن پشت میلهها در تختهای ننو میخوابند و شبها به زنجیر کشیده میشوند.
وقتی به مستعمره کیفری میرسند، در صف میایستند تا لباس زندان را دریافت کنند. آنها روزهای خود را با کار سخت میگذرانند که بدن را تا سرحد خستگی و گاهی فراتر از آن به کار میگیرد. این تاکتیک همان چیزی است که فوکو بهعنوان «بدنی که توسط قدرت دستکاری میشود، بهجای اینکه با روح حیوانی پر شده باشد؛ بدنی با تمرینات مفید» توصیف میکند. زندان تلاش میکند با کار طاقتفرسا و محدودیتهای جسمانی، روال روزمرهای ایجاد کند و جرم را از این مردان خارج کند.
اکثر زندانیان سعی میکنند با نگهبانان رابطه خوبی داشته باشند، سرشان را پایین نگه دارند و زنده از زندان خارج شوند (به آنها گفته میشود ۴۰ درصدشان در سال اول میمیرند). اما پاپیون، که به خاطر خالکوبی پروانه روی سینهاش این نام را گرفته، از تسلیم شدن امتناع میکند. جمله تکراری او، «من هنوز اینجام، حرامزادهها»، نشاندهنده سرپیچی مداوم اوست ابتدا در سلول انفرادی و دوباره وقتی در صحنه نهایی برای همیشه از اسارت فرار میکند.
رابطه پاپیون و دگا

منتقد استفن فاربر، «پاپیون» را در فهرست «رمانسهای مردانه» دهه ۱۹۷۰ قرار داد که به رفاقتهای مردانه وسواس دارند. اگرچه شخصیت مککوئین بخش زیادی از فیلم را تنها، در حال قدم زدن در سلولش و نقشه کشیدن برای فرار میگذراند فیلم نزدیک به نیم ساعت را به او در سلول انفرادی اختصاص میدهد معمولاً در کنار جاعل معروف، لوئی دگا (داستین هافمن) دیده میشود. دگا، علاوه بر ذخیره بیپایان پول پنهانشده در بدنش، دشمنانی دائمی از طرح اختلاسی دارد که او را به زندان انداخته است. پاپیون هشدار میدهد: «من را میتوانند بکشند، اما تو را مال خودشان کردهاند.» هر دوی آنها نیاز به فرار دارند، بنابراین اعتماد غیرمنتظرهای بینشان شکل میگیرد.
با این حال، اشاره فاربر به زیرمتن همجنسگرایانه به نظر در این داستان خاص چندان دقیق نیست. تصویر فیلم از همجنسگرایی با شخصیت آندره (رابرت دمان)، یک کاراکتر کلیشهای همجنسگرا و مسئول بیمارستان زندان که نگهبانی را فریب میدهد و همراه پاپیون و دگا فرار میکند، نشان داده میشود. هیچ اشارهای به رابطه جنسی بین پاپیون و دگا نیست؛ بلکه فیلم بارها بر هتروسکسوال بودن پاپیون تأکید میکند: ابتدا با حضور زنی فرانسوی که در صحنه اول در فرانسه ظاهر میشود و دوباره در توهمات پاپیون دیده میشود؛ دوم، در رابطه پاپیون با زنی جوان وقتی برای مدت کوتاهی به هندوراس فرار میکند.
تمرکز بر مقاومت
کمبود زنان در «پاپیون» تم مرکزی فیلم را که با جمله «من هنوز اینجام» خلاصه میشود، برجسته میکند. زنان اندک فیلم بهعنوان اشیای فانتزی (وقتی پاپیون در هندوراس نجات پیدا میکند، شافنر بومیان را با درجهای از غیرانسانی بودن به سبک نشنال جئوگرافیک نشان میدهد، نمایش زنان و دختران زیر سن قانونی بیشتر به قصد قومنگاری است تا چشمچرانی) عمل میکنند. این یعنی هر چیز به جز عزم پاپیون برای فرار در درجه دوم اهمیت قرار دارد. شافنر بیشتر به بازسازی واقعیت خشن مستعمره کیفری بر اساس تحقیقات خود و توجه به جزئیات در بازآفرینی چیدمان و شرایط زندان علاقهمند است.
مدتزمان طولانی و با ریتم آرام ۱۵۰ دقیقهای فیلم به تماشاگر اجازه میدهد حس حبس و پردازش را تجربه کند تا ببیند زندان چه چیزهایی را از انسان میگیرد. بنابراین، پاپیون شخصیتی سهبعدی با زندگی درونی غنی نیست، بلکه شخصیتی است که با هدفی سینمایی و تکبعدی هدایت میشود: فرار. حضور مککوئین بهعنوان یک آیکون سینمایی بقیه کار را انجام میدهد.
کارگردانی و فضاسازی
با این حال، کنترل شافنر بر ریتم و حالوهوای «پاپیون» فوقالعاده است. همین کیفیت، که بسیار خشک و بیرنگ است، مورد انتقاد مخالفان فیلم قرار گرفت که تماشای «پاپیون» را معادل گذراندن وقت در زندان دانستند. اما این دقیقاً هدف فیلم است و در آن موفق میشود. داستان فیلم دورهای ۱۴ ساله را پوشش میدهد و شافنر، علاوه بر ریتم آرام و نماهای طولانی، راههای ظریفی برای نشان دادن گذر زمان بدون تأکید بیش از حد پیدا میکند. به افزایش اندازه نقطه طاسی بالای سر دگا یا لباس کتانی سفید پاپیون در سلول انفرادی که تا پایان دو سال سیاه و پارهپاره میشود، توجه کنید. موسیقی نامزد اسکار جری گلداسمیت تنها نامزدی فیلم در اکثر صحنهها تقریباً غایب یا کمرنگ به نظر میرسد.
برجستهترین و احساسیترین لحظات زمانی است که شافنر از طریق چند سکانس رویایی به انگیزههای پاپیون اشاره میکند، که در بدترین و ناامیدکنندهترین لحظات او تجربه میشوند. او تصاویر جسورانهای از زندگی برآوردهنشده میبیند، مانند رژهها و زنی ایدهآل که در تضاد با تصویری وحشتناک از خودش بهصورت زامبیمانند در دنیایی وارونه قرار دارند. نگرانی مداوم او این است که زندگیاش «بیهوده» بوده است. توهماتش نشان میدهند که پاپیون با همان ذهنیت سرکش و آزاد متولدشدهای که در سینمای ضدفرهنگ دهه ۱۹۶۰ از «ایزی رایدر» (۱۹۶۹) تا «بوچ کسیدی و ساندنس کید» (۱۹۶۹) دیده میشود، انگیزه دارد—این ایده که هر نوع محدودیتی، چه اجتماعی باشد چه نهادی، قاتل روح است.
تولید و چالشهای مالی
شریر کتاب خود را در سال ۱۹۶۹ منتشر کرد که تجربهاش در سیستم زندان استعماری بدنام فرانسه را شرح میداد. این کتاب پرفروش بهسرعت توجه رابرت دورفمان، تهیهکننده فرانسوی، را جلب کرد که حقوق آن را خرید و با همکاری شافنر بهعنوان تهیهکننده و کارگردان، توسعه فیلم را آغاز کرد. شافنر، که بهتازگی چند موفقیت تجاری برنده اسکار مانند «سیاره میمونها» (۱۹۶۸) و «پاتون» (۱۹۷۰) را ارائه کرده بود، پروژه را در شرکت آلاید آرتیستس راهاندازی کرد، شرکتی که قبلاً فیلمهای درجه دو تولید میکرد و در دهه ۱۹۶۰ امکانات استودیویی خود را رها کرده و به توزیعکننده فیلمهای وارداتی تبدیل شده بود.
در اوایل دهه ۱۹۷۰، آلاید آرتیستس با آثاری مانند «کاباره» (۱۹۷۳) و «مردی که پادشاه میخواست» (۱۹۷۵) به تولید آثار اصلی بازگشت. ساخت «پاپیون» برای این شرکت در حال مبارزه، سرمایهگذاری مالی پرریسکی بود که هزینه کل فیلم را به ۱۵ میلیون دلار (بیش از دو برابر بودجه اولیه ۷ میلیون دلاری) با نرخ بهره سرسامآور ۲۰ درصد رساند. بخش قابلتوجهی از تولید، که در اسپانیا و جامائیکا فیلمبرداری شد، صرف دستمزد مککوئین (۲ میلیون دلار) و هافمن (۱.۵ میلیون دلار) شد. شریر از انتخاب مککوئین حمایت کرد، هرچند او و دورفمان ترجیح میدادند یک فرانسوی نقش را بازی کند، اما سازندگان میدانستند برای سودآوری به یک ستاره هالیوودی قابلاعتماد نیاز دارند.
فیلمنامه و دالتون ترومبو

پاپیون آخرین فیلمنامهای بود که دالتون ترومبو پیش از مرگش در سال ۱۹۷۶ نوشت. وقتی شافنر از ترومبو خواست در نوشتن فیلمنامه مشارکت کند، ویلیام گلدمن («همه مردان رئیسجمهور»، ۱۹۷۶) قبلاً سه پیشنویس نوشته بود و لورنزو سمپل جونیور («نمای پارالاکس»، ۱۹۷۴) سه پیشنویس دیگر. ترومبو همچنین تحقیقات شافنر درباره مستعمرات کیفری فرانسه را برای گنجاندن در اختیار داشت، ضمن اینکه نقش هافمن را بسیار بزرگتر کرد، زیرا دگا در کتاب شخصیتی فرعی بود. پس از نوشتن پیشنویس خود، ترومبو از نتیجه راضی نبود و از شافنر خواست نویسنده دیگری را استخدام کند.
اما با نزدیک شدن زمان فیلمبرداری، شافنر از ترومبو خواست در طول تولید همراه پروژه باشد، جایی که ترومبو هر روز صفحات جدیدی مینوشت و بهسختی از برنامه فیلمبرداری جلو میافتاد. در بیوگرافی لری سپلایر و کریستوفر ترومبو، آنها اشاره میکنند که ترومبو به جنبههای ماجراجویانه فرار از زندان علاقهای نداشت؛ او به تصویر شریر از سیستمی که به ناحق او را زندانی کرده بود، جذب شده بود. ترومبو بهعنوان یکی از «ده هالیوود»، پس از امتناع از شهادت در برابر کمیته فعالیتهای غیرآمریکایی مجلس در سال ۱۹۴۷ در مورد نفوذ کمونیسم در هالیوود، یازده ماه زندان را تحمل کرد. با توجه به زندانی شدن و متعاقباً قرار گرفتن در لیست سیاه صنعت سینما، ترومبو بیتردید با پاپیون همذاتپنداری میکرد.
استقبال و انتقادها
با هزینه بالای تولید، درآمد داخلی بیش از ۲۲ میلیون دلاری «پاپیون» و جایگاهش بهعنوان چهارمین فیلم پرفروش باکس آفیس ۱۹۷۳ به این معنی بود که استودیو بهسختی سودی به دست آورد. آلاید آرتیستس با پوسترهایی که «پاپیون» را «بزرگترین ماجراجویی فرار» معرفی میکردند، از شهرت مککوئین نهایت استفاده را برد و به طرفداران اجرای او در «فرار بزرگ» (۱۹۶۳) جان استرجس نوید تجربهای مشابه با ترکیبی عجیب از رفاقت مردانه سرگرمکننده و شرایط خشن زندان را داد. اما تماشاگرانی که انتظار یک تجربه سرگرمکننده داشتند، با تصویری بیرحمانه از تجربیات پاپیون مواجه شدند. به گفته بسیاری از منتقدان، بزرگترین نقصها ریتم کند شافنر و بازی کمحرف مککوئین بود که نور کمی بر دنیای درونی پاپیون میتاباند.
این قطعاً یکی از جدیترین نقشهای مککوئین است و فیلمبرداری چالشبرانگیز در جامائیکا موانعی مانند هوای گرم و وسوسههایی برای ستاره اصلی به همراه داشت. شافنر مجبور شد مککوئین را در لباسهای زندان گشاد بپوشاند تا اضافهوزنی که بازیگر از مصرف بیش از حد الکل و سیگار کشیدن مداوم ماریجوانای جامائیکایی به دست آورده بود، پنهان کند. با این حال، فیزیک مککوئین به فیلم خدمت میکند، بهویژه وقتی او و هافمن با یک تمساح زنده کشتی میگیرند یا وقتی مککوئین در صحنه نهایی خودش بدلکاری انجام میدهد و برای آزادی از صخرهای به پایین میپرد.
اما در صحنههای بعدی که پاپیون را بهعنوان مردی مسنتر نشان میدهند، مککوئین خشک، نامطمئن از نحوه رفتار و بیش از حد وابسته به نشان دادن دندانهای طلایی و خاکستریاش است.
نقدهای معاصر و مقایسهها
منتقدان معاصر در اکثر موارد واکنش تندی به فیلم نشان دادند. انتقادهای رایج شامل رد ریتم فیلم، تکراری بودن و کمبود توسعه شخصیت بود. منتقد ورایتی مشاهده کرد: «فضای سرکوبگر در ساعت اول فیلم چنان کاملاً تثبیت شده که در باقی زمان، انگار جایی برای رفتن ندارد.» راجر ایبرت به همان دلایل فیلم را رد کرد، هرچند با طنزی بیشتر، و اشاره کرد که «هافمن دوباره از لنگیدنش در «کابوی نیمهشب» استفاده میکند و مککوئین زیاد به خورشید خیره میشود، و همینهاست و بس.» ریچارد کورلیس، منتقد تایم، به هالیوودی بودن تولید اعتراض داشت: «روانی کار او هر تلاشی برای جدی گرفتن کامل «پاپیون» را تضعیف میکند.» منتقدان ظاهراً متوجه نشدند که شافنر عمداً روند فیلم را طولانی کرد تا به تماشاگر طعم اندکی از زندگی زندان را بدهد.
استادانی مانند رابرت برسون در «مردی که فرار کرد» (۱۹۵۶) و ژاک بکر در «سوراخ» (۱۹۶۰) تلاش کردهاند تماشاگران را به زندان منتقل کنند، اما اینها فیلمهای هنری فرانسوی هستند، نه «ماجراهای» هالیوودی با انتظارات درونی برای سرگرمی. فرارگرایی آخرین چیزی است که «پاپیون» ارائه میدهد. اگرچه شخصیت مککوئین از سنلوراندومارونی و بعداً جزیره شیطان آزاد میشود، تماشاگر هرگز او را در حال رسیدن به خشکی یا ارتباط دوباره با زنی که در رویاهایش دیده، نمیبیند. شافنر فیلمی با دامنه عظیم، ستارگان درجه یک و ارزشهای تولیدی گرانقیمت ارائه میدهد، اما داستانش بیشتر با برسون یا بکر اشتراک دارد تا استرجس.
بازسازی و میراث

بازسازی سال ۲۰۱۷ با بازی چارلی هانام و رامی مالک در نقشهای مککوئین و هافمن، به ترتیب، در دسته «چرا هالیوود این کار را کرد؟» قرار میگیرد. این نسخه هیچچیز از هنر شافنر ندارد و پر از زرقوبرق است. در مقابل، «پاپیون» باید بهعنوان ترکیبی نادر از فیلمسازی دقیق و منابع هالیوودی دیده شود. اگر انتقادهای ذکرشده درباره بازی مککوئین در نقش مرد مسن همچنان صادق باشد، باقی فیلم تجربهای غرقکننده و جذاب است ناخوشایند، اما در مقایسه با فیلمهای ماجراجویانه استاندارد زندان، بهطرز تحسینبرانگیزی ریشهدار. بلکه، جاهطلبیهایش فراتر از سرگرم کردن تماشاگر است.
دیدن پاپیون که در جزیره بدنام شیطان قرار گرفته، نمیتوان به ماجرای دریفوس فکر نکرد، جایی که یک کاپیتان یهودی ارتش فرانسه به اتهام نادرست خیانت محکوم شد و در رسواییای که با یهودستیزی و توطئه سیاسی انگیزه گرفته بود، به همان جزیره فرستاده شد. با این حال، آلبرت دریفوس قهرمانی نجیب بود که به ناحق زندانی شده بود. در مقابل، مبارزه برای آزادی در «پاپیون» توجه کمی به آنچه او را به زندان انداخت یا سیستمی فاسدی که او را محکوم کرد، دارد. در عوض، با جزئیات فوکویی، تلاش زندان برای نظم دادن به بدن و کنترل روح را به تصویر میکشد. برای برخی، استقامت پاپیون بیش از حد طولانی و فیلم بیش از حد محدودکننده است بیش از حد نزدیک به زمان واقعی زندان. برای دیگران، رویکرد فرم-تابع شافنر باعث میشود آزادی را بیشتر قدردانیم و انگیزههای پاپیون را بهتر درک کنیم.
برگرفته از دیپفوکاسریویو
نقد فیلم پاپیون نوشته استفانی ساه
از شکسپیر تا همینگوی، روح مقاوم انسانی که بر چالشهای زندگی غلبه میکند، همیشه یک درام والای انسانی بوده است. نیچه گفته است: «آنچه تو را نکشد، تنها تو را قویتر میکند.» این ستایش از روح نجیب انسانی در برابر فشارهای وجودی زندگی، موضوعی برجسته برای شاهکارهای هنری، بهویژه در ادبیات و سینما، بوده که برای مخاطبان جهانی جذاب است، عمیقترین درههای آگاهی انسانی را لمس میکند و با پلیفونی انسانیت، احساسات را به لرزه درمیآورد. به همین دلیل است که فیلم «پاپیون» (۱۹۷۳)، به کارگردانی فرانکلین ج. شافنر، همچنان الهامی وصفناپذیر و تأثیری ماندگار به نمایش میگذارد که با اصالت داستان واقعی یک شخصیت واقعی روی پرده سینما بهقدرت نشان داده شده است.
پاپیون؛ پروانهای در زندان
پاپیون که به فرانسوی به معنای پروانه است، لقب آنری شریر (با بازی استیو مککوئین) است، یک گاوصندوقشکن که به اتهام نادرست قتل یک دلال محکوم شده و به دلیل خالکوبی پروانهای روی سینهاش این نام را گرفته است. آنری به حبس ابد در گویان فرانسه محکوم میشود و تصمیم میگیرد از جهنمی ساخت بشر فرار کند، جایی که مرگ تنها راه خروج از بدرفتاریهای مرگبار، همراه با اسهال خونی و کار سخت است. این شرایط مرا به این فکر میاندازد که آیا نازیها، بهویژه هیملر و همدستانش در راهحل نهایی، سیستم مستعمره کیفری فرانسه را برای اردوگاههای کار اجباری در جنگ جهانی دوم اقتباس کردهاند یا خیر.
با این حال، اراده پاپیون برای فرار و زندگی بهعنوان یک انسان آزاد، بر واقعیتهای جهنمی روزانه که پر از کار بیرحمانه، حبسهای انفرادی غیرانسانی، گرسنگی طولانیمدت و مرگ همبندیهایش است، غلبه میکند؛ گویی همه اینها دست به دست هم دادهاند تا اراده او برای زندگی را بشکنند و او را به توتالیتاریسم غیرانسانی در قالب مجازات جرمی که مرتکب نشده، وادار به تسلیم کنند. فرار پس از فرار، امید در برابر ناامیدی، و خیانت پس از خیانت، بدخواهی سرنوشت است که تلاش میکند حالت حاکمیت او را سرنگون کند. با این حال، ذهن استوار پاپیون از محدوده اراده سرنوشت فراتر میرود، حتی اگر او را به دریای خروشان و صخره مرگبار جزیره شیطان بکشاند.
اجرای درخشان استیو مککوئین

اجرای استثنایی استیو مککوئین در نقش آنری شریر، حس واقعی بودن شخصیت و داستان را چنان متقاعدکننده به تصویر میکشد که شما بدون درک مرزی بین پرده سینما و خودتان، در احساسات او غرق میشوید. با تماشای فیلم، احساس میکنید به نوعی سندروم استکهلم بیولوژیکی با شخصیت آنری، که فیلم بر اساس زندگینامه او ساخته شده، مبتلا شدهاید؛ این حس، قدرت واقعیت و اصالت حقیقت را بر ذهن شما میبخشد. استیو مککوئین، که اغلب بهعنوان پادشاه خونسردی بینهایت شناخته میشود، در به تصویر کشیدن محکومی با شاهکارهای فوقالعاده استقامت و شورش علیه سیستم کیفری توتالیتر که به ناحق روح آزاد او را زندانی کرده، عالی عمل میکند.
تواناییهای مککوئین بهعنوان یک بازیگر نقش، زمانی درخشانتر میشود که حضورش را به گونهای هدایت میکند که کاملاً اصیل به نظر میرسد، بدون ژستهای اغراقآمیز و کاریزمای تصنعی، اما با چشمانی درخشان حتی در یونیفرم کثیف زندان که هزاران کلمه را در اطراف او مانند هالهای درخشان فریاد میزند، بهعنوان نشانهای از اراده قوی او برای آزادی.
شباهت به «پیرمرد و دریا» و اراده تسخیرناپذیر
این فیلم به نوعی یادآور «پیرمرد و دریا»ی ارنست همینگوی است، از نظر انفجار تسخیرناپذیر انرژی سانتیاگوی پیر برای مبارزه با کوسهای که ماهی بزرگ و سخت بهدستآمدهاش را تصاحب میکند. پیرمرد ممکن است در برابر قدرت عظیم دریای پهناور، ضعیف و ناتوان به نظر بیاید، اما این اراده او برای پیروزی در نبرد با نیروی دریا است که به پیروزی روح انسانی تبدیل میشود، با این گفته پرطنین از این شاهکار انسانی: «انسان میتواند فتح شود، اما نمیتوان نابودش کرد.» این همان چیزی است که هنگام تماشای این فیلم عالی درباره یک انسان معمولی با قدرت خارقالعاده اراده برای آزادی به ذهنم میآید. هملت گفت: «بودن یا نبودن، مسئله این است.» برای آنری شریر، چنین تأملی پژواکی بیمعنا از یک شکستخورده است. آنری بیشتر شبیه مکبث است که با شجاعت سرسختانه برای زندگی بهعنوان یک انسان آزاد برنامهریزی میکند: «ما شکست میخوریم! اما شجاعت خود را به جای ثابت محکم کنید، و ما شکست نخواهیم خورد.» و ببینید! آیا او به توصیه شاعر عمل نکرد؟ و چه شکوهمند!
برگرفته از میلککارامل