گراهام میگوید: «فکر میکردیم این فقط یک داستان کوچک و محلی بریتانیایی خواهد بود. میتونید ببینید که با عشق، شفقت و احترام ساخته شده و ما داستانمون رو بهدرستی روایت کردیم و به موضوعی که پوشش میدادیم وفادار موندیم. اما گاهی اوقات، این نوع درامها بهطور طبیعی تأثیرگذار میشن.» او ادامه میدهد: «همیشه سعی کردم کارهایی رو برای تلویزیون انتخاب کنم که بتونه گفتوگو ایجاد کنه. این یکی بهخصوص مثل یک سنگ کوچیک زیبا بود. اون رو وسط یه دریاچه انداختیم و سونامی به راه انداخت.»
این سریال واقعاً موج ایجاد کرد؛ اخیراً به دومین سریال پربیننده زبان انگلیسی در تاریخ نتفلیکس تبدیل شد.
دلایل تأثیرگذاریاش مشخصه: این یه داستان قدرتمند درباره نوجوانهاست، داستانی که بهطور گسترده در تلویزیون روایت نشده و به بررسی تأثیر فرهنگ اینترنت و برخی افراد مخرب بر جوونا میپردازه؛ بازیهای فوقالعادهای در سراسر سریال دیده میشه، بهخصوص از اوون کوپر، که وقتی نقش رو گرفت فقط ۱۳ سالش بود، و گراهام.

بعد، جنبه فنی شگفتانگیز سریال هم هست: هر چهار قسمت به سبک تکبرداری فیلمبرداری شدن، تکنیکی که توسط فیلیپ بارانتینی، کارگردان، که قبلاً در درام آشپزی پرهیجان «نقطه جوش» جادوی خودش رو نشون داده بود، پیشگام شد و توسط فیلمبردار متیو لوئیس به تصویر کشیده شد.
با این حال، انتظار نمیرفت که یه سریال درام چهار قسمتی که در یورکشایر جنوبی فیلمبرداری شده و داستانش در نزدیکی وارینگتون، بین لیورپول و منچستر، رخ میده، با یه تماس تلفنی از شرکت تولیدی برد پیت، پلن بی اینترتینمنت، شروع بشه.
جرمی کلاینر، که همراه دده گاردنر رئیس مشترک پلن بی است، فیلم تکبرداری «نقطه جوش» سال ۲۰۲۱ به کارگردانی بارانتینی و با بازی گراهام رو دیده بود و با بارانتینی تماس گرفت تا درباره ساخت یه سریال هشت قسمتی به همین سبک با همون تیم صحبت کنه.
این قبل از این بود که بارانتینی و گراهام، که قبلاً بهعنوان بازیگر در سریال «گروه برادران» شبکه اچبیاو با هم کار کرده بودن، روی یه اسپینآف تلویزیونی از «نقطه جوش» برای بیبیسی کار کنن. بارانتینی میگه: «اونا میخواستن با من و استفن یه کار تکبرداری انجام بدن.»
گراهام اضافه میکنه: «اونا این ایده رو به فیلیپ پیشنهاد دادن و اون به من گفت، ولی من گفتم واقعاً نمیخوام اون سریال هشت قسمتی رو انجام بدم. فکر نمیکردم به اندازه کافی جالب باشه، ولی گفتم یه ایده دیگه دارم. یه لحظه روشنایی بود.»
گراهام و بارانتینی شیفته یه مستند بریتانیایی به نام «۲۴ ساعت در بازداشت پلیس» بودن که عمدتاً پلیس بدفوردشایر رو دنبال میکنه و ۱۱ فصل از شبکه 4 پخش شده. گراهام میگه ایده داستان مثل کامل کردن یه کتاب نقطهبهنقطه بچهها به ذهنش رسید.
او همچنین با داستانهایی درباره دخترهای جوونی که توسط پسرهای جوون با چاقو کشته شدن مواجه شده بود (هرچند، همونطور که ایلان ماسک پیشنهاد کرده، نه قتل سه دختر جوون در کلاس رقص ساوتپورت، جنایتی که بعد از پایان فیلمبرداری «نوجوانی» اتفاق افتاد).
این ربطی به فرهنگ نداره، ربطی به طبقه اجتماعی نداره. یه چیزی داره بین پسرهای جوون اتفاق میافته که از این دخترها عکس میخوان.
استفن گراهام
گراهام میگه: «حادثههایی مثل دختری که توی لیورپول با چاقو کشته شد و اتفاقات دیگهای که ذهنم رو مشغول کرده بودن. یادمه از هر کدوم از این موقعیتها خیلی ناراحت شدم. نزدیک کریسمس بود، فقط یادمه فکر کردم چی داره میگذره؟»
او همچنین تحت تأثیر دو داستان نزدیکتر به خودش قرار گرفت که مربوط به بچهها و نوههای دوستاش بود. یه دختر که توی یه مدرسه خصوصی مرفه درس میخوند و یه نوه که توی یه مدرسه دولتی بود، هر دو از همکلاسیهای پسرشون خواسته شده بود که عکسهای از خودشون بفرستن. اولی این کار رو کرد و عکسها توی مدرسه پخش شد.

گراهام میگه: «فکر کردم این واقعاً خیلی عجیبه. ربطی به فرهنگ نداره، ربطی به طبقه اجتماعی نداره. یه چیزی داره بین پسرهای جوون اتفاق میافته که از این دخترها عکس میخوان. فکر کردم این خیلی جالبه، و وقتی این ایدههای کوچیک رو برای این تکهدوزی داشتم، گفتم از جک میخوام بنویسه.»
گراهام با جک تورن در شش پروژه کار کرده بود، از جمله بعضی از پروژههای شرکت تولیدی دیگر سریال «نوجوانی»، وارپ فیلمز، مثل «این انگلستان» و «فضایل». تورن همچنین نویسنده پرکار و معروفی پشت سریالهایی مثل «مواد تاریکش» شبکه اچبیاو، فیلمهای «انولا هولمز» و نمایش «هری پاتر و فرزند نفرینشده» است.
اما تورن بلافاصله نگفت بله. در واقع، گراهام رو به چالش کشید که سریال رو باهم بنویسن. تورن میگه: «[استفن] شروع کرد درباره جرمهای چاقوکشی حرف زدن، درباره چیزهایی که دیده بود صحبت کرد و درباره چهار قسمت حرف زد. یه چیزایی بود که بهش علاقه داشت. بعد فقط حرف زدیم و حرف زدیم تا گوشت بیشتری روی استخونهای داستان گذاشتیم. بعد بردیمش پیش فیلیپ و سعی کردیم بازم گوشت بیشتری بهش اضافه کنیم.»
این درباره دوست نداشتن بچههات نیست، اون فکر میکنه پدر خوبی بوده، ولی فکر میکنم این یه زنگ بیدارباش براش بود، و برای من توی زندگی واقعیم با بچههام یه زنگ بیدارباش بود.
اشلی والترز
تورن میگه گراهام «روحی به پهنای یه مایل داره. همه رو بخشی از ماموریت زندگیش میکنه. همیشه میدونستم چیزهایی داره که باید بیان کنه و توی بازیش راههایی برای ابرازشون پیدا میکنه. ولی فکر کردم کار کردن باهاش بهعنوان نویسنده خیلی جالب میشه. میدونستم از نوشتن خجالت میکشه. میدونستم دیسلکسی داره. میدونستم چیزهایی هست که باهاشون مشکل داره، ولی به اندازه کافی شجاع بود که بگه: ‘آره، بذار امتحان کنیم’، و از اونجا شروع کردیم.»
بارانتینی میگه فیلمنامه اولیه تورن مثل هیچچیز دیگهای که تا حالا خونده بود نبود. میگه: «منو گرفت. تا آخر قسمت، داشتم زار زار گریه میکردم و هیچوقت با یه فیلمنامه اینطوری نشده بودم، و چون میدونستم قراره تکبرداری انجامش بدیم این جرقه اولیه کل ماجرا بود با این فکر میخوندمش، حرکتهای دوربین رو تصور میکردم و اینکه قراره کجا بریم. مثل یه سواری جادویی بود که توش بودم.»
سبک تکبرداری همچنین روی نحوه نوشتن سریال توسط گراهام و تورن، با کمک دستیار نویسندگی تورن، ماریلا جانسون، تأثیر گذاشت. قانون اصلی این بود که دوربین هرگز بدون داستان یا بدون شخصیتی که آن را هدایت کند، جایی نمیرود.
تورن میگوید: «این رو کاملاً متفاوت مینویسی. یه دستور زبان کاملاً متفاوت نسبت به روش معمول نوشتن یه سریال داره. منو تشویق کرد که نویسنده کاملاً متفاوتی باشم، چون معمولاً سعی میکنی یه داستان کامل رو بگی که مخاطب تجربه کاملی داشته باشه و همهچیز رو بفهمه. توی این سریال، قراره چهار نفس عمیق بکشم، فوت کنم، و آخرش مخاطب یه حس کلی از داستان داشته باشه، ولی قرار نیست به هر سؤالی جواب بدیم.»

او به مثال قسمت اول اشاره میکند که چند داستان روایت میشود، مثل بازرس لوک باسکوم (والترز) و همکارش، گروهبان کارآگاه میشا فرانک (فی مارسای)، که یورش پلیس به خونه میلرها برای دستگیری جیمی رو هدایت میکنن و بعد با حضور پدرش ادی و وکیلش باهاش مصاحبه میکنن. هیچکدوم از این خطوط داستانی در لحظه کامل توضیح داده نمیشن.
در قسمت دوم، باسکوم دنبال چاقوی قتل میگرده. تورن میگه: «معمولاً، باید پیداش کنی، مثل تفنگ چخوف، درسته؟ باید بعداً توی سریال بهش جواب بدی، ولی این سؤال هیچوقت جواب داده نمیشه. هیچوقت نمیفهمی چاقو کجاست چون فرصتی برای این کار نیست. اگه یهو بخوای یه توضیح مصنوعی بندازی وسط، غیرواقعی میشه.»
تورن میگه میخواست «ناقص بودن داستان رو جشن بگیره» چون زندگی هم همینه، و از سریال «وانداویژن» دیزنیپلاس بهعنوان یکی از معدود سریالهایی که «روش روایت داستانهای تلویزیونی رو به چالش کشید» یاد میکنه. میگه: «فکر میکنم دستور زبان تلویزیون یه کم خستهکننده شده. مردم به جوابهای خاص به شیوههای خاص عادت کردن. در واقع، فیلم از این نظر جلوتره، ولی تلویزیون یه کم عقبه.»
بین «نوجوانی» و سریال «استودیو» اپل تیوی، سبک تکبرداری واقعاً داره لحظه خودش رو میگذرونه. در حالی که ست روگن از تکبرداری برای خنده استفاده کرد، «نوجوانی» ازش برای بالا بردن درام و روایت داستان چهار قسمتی از نگاه فرد یا افراد خاصی استفاده کرد.
در نتیجه، بارانتینی و فیلمبردار لوئیس مجبور بودن هر جزئی از فیلمبرداری رو با دقت برنامهریزی کنن، از جمله پیدا کردن دوربینی در این مورد رونیک 4دی که بهراحتی از پنجرهها رد بشه و به اندازه کافی سبک باشه که بین گروهها دستبهدست بشه، و همچنین فاصله دقیق بین مکانهای خاصی مثل خونه میلرها، کلانتری، مدرسه و محل قتل رو برنامهریزی کنن.
هر قسمت در سه هفته ساخته شد؛ هفته اول برای تمرین، هفته دوم برای جنبههای فنی و هفته سوم برای فیلمبرداری. برنامه فیلمبرداری این بود که روزی دو برداشت بگیرن، که به تیم اجازه میداد حدود ۱۰ برداشت برای انتخاب داشته باشن (هرچند، همونطور که انتظار میره، با چند شروع اشتباه این تعداد کمی بیشتر شد).
مثلاً قسمت اول از برداشت دومش استفاده کرد که روز اول فیلمبرداری اون بلوک گرفته شد، قسمت دوم که توی محیط پرهیجان مدرسه با حدود ۳۷۰ نفر سیاهیلشکر بود، توی برداشت سیزدهم فیلمبرداری شد، قسمت سوم که عملاً یه قسمت بسته با حضور تقریباً اختصاصی کوپر و دوهرتی بود، ۱۱ بار فیلمبرداری شد، و قسمت آخر که خانواده با اتفاقاتی که طی 13 ماه گذشته رخ داده دستوپنجه نرم میکنن، از برداشت شماره ۱۶ استفاده کرد.
بارانتینی میگه: «وقتی تکبرداری میکنی، همیشه باید در خدمت داستان باشه، ولی باید در خدمت بازیها هم باشه. این دوتا باید در اولویت باشن، و تکبرداری باید یه چیز ناخودآگاه برای مخاطب باشه، یه حس اضافه براشون.»
ولی اضافه میکنه که فقط بازیگرهای خاصی به تکبرداری خوب واکنش نشون میدن. «بازیگرهای فوقالعاده زیادی هستن که ممکنه توی تکبرداری از پا دربیان. باید بازیگرهایی پیدا کنی که بهش باز باشن، گوش بدن، حسش کنن، توی لحظه باشن، نه اینکه بیان سر صحنه و بگن ‘این کاریه که قراره توی این لحظه بکنم’ یا ‘اینجوری قراره این دیالوگ رو بگم.’ باید بازیگرهایی پیدا کنی که بتونن واقعاً باهاش آزاد باشن، مهمه که بازیگرها این آزادی رو حس کنن.»
قسمت سوم که توی مرکز بازداشت جوانان میگذره، اولین قسمتی بود که فیلمبرداری شد. تقریباً تمامش یه گفتوگو بین روانشناس قانونی بریونی آریستون (دوهرتی) و جیمی (کوپر)ه، در حالی که بریونی داره گزارش پیشمحاکمه درباره ظرفیت ذهنی جیمی آماده میکنه.
بارانتینی میگه: «یه بازی تنیسه، و مهمه که این بازیگرها حس کنن میتونن واقعاً اونجا برن. باید بهشون اعتمادبهنفس و حمایت بدی. باید دور بازیگرها رو بگیری و بگی ‘من هواتو دارم. تو به من اعتماد کن، من به تو اعتماد دارم، ببینیم چی میشه.’ فکر میکنم وقتی به بازیگرها اجازه بدی این کار رو بکنن، یه چیز واقعاً جادویی اتفاق میافته.»

دوهرتی موافقه: «وقتی فیلمبرداری [این قسمت] تموم میشد، نمیتونستی واقعاً بفهمی چی کار کردی، چون باید کاملاً تسلیم میشدی و فقط حضور میداشتی. بدون اینکه عجیب به نظر بیاد، واقعاً شروع میکردی به باور اینکه داری این کار رو انجام میدی. آزادکنندهترین فرصتی بود که تا حالا برای فیلمبرداری چیزی تجربه کردم. همیشه برام ارزشمند خواهد بود چون این فرصت خیلی کم پیش میآد.»
بسیاری سبک فیلمبرداری رو به تئاتر تشبیه کردن. والترز میگه این بهش حس بودن روی صحنه رو یادآوری کرد. «همیشه یه تجربه دلهرهآوره. هر چی بازیگرها بهت بگن چقدر عاشقشن، وقتی روی صحنهای لذتبخشه، ولی وقتی داری قبل از شب افتتاحیه تمرین میکنی و پرده بالا میره، کاملاً میترسی. برای من [توی نوجوانی] هم همینطور بود. ولی واقعاً تجربه آزادکنندهای بود. کاش میتونستی همهچیز رو اینجوری فیلمبرداری کنی، معلومه که نمیشه، ولی قطعاً سطح کارم رو بالا برد.»
والترز میگه وقتی اولین بار دربارهش شنید، ایده یه سریال تکبرداری «سرگرمکننده» به نظر میرسید، ولی واقعیت تا وقتی سر صحنه بود بهش ضربه نزد. اون موقع هم کمردرد بدی داشت.
میگه: «وقتی داشتیم تمرین میکردیم، بهم برخورد که من توی قسمت اول خیلی اوقات دارم داستان رو پیش میبرم. اولش سخت بود که جا بیفته، ولی چون خیلی مضطرب بودم. وقتی ول کردم، چون دیالوگها رو بلد بودم، خیلی باحالتر شد و آماده بودم برم.»
پدری یه پیام کلیدی توی سریاله، نه فقط با ادی و جیمی. توی قسمت دوم، پسر باسکوم، آدام (آماری باکوس)، به پدرش کمک میکنه معنی بعضی ایموجیها رو توی شبکههای اجتماعی جوونا بفهمه تا انگیزه قتل رو پیدا کنه. والترز میگه این لحظه بیشتر از چیزی که فکر میکنی نشون میده. «پسرش از این بهعنوان یه فریاد کمک استفاده کرده. فرصتیه که بتونه درباره چیزی باهاش حرف بزنه که شاید براش جالب باشه. این درباره دوست نداشتن بچههات نیست، اون فکر میکنه پدر خوبی بوده، ولی فکر میکنم این یه زنگ بیدارباش براش بود، و برای من توی زندگی واقعیم با بچههام یه زنگ بیدارباش بود.»
دوهرتی، که توی فصل سوم و چهارم سریال «تاج» نتفلیکس نقش پرنسس آن جوان رو بازی کرد، الان کنار نیکولا واکر و استفن منگن توی نمایش «یونیکورن» نوشته مایک بارتلت توی وست اِند لندن بازی میکنه.
براش، «نوجوانی» «ترکیب کاملی از تئاتر و صفحه نمایشه»، ولی «مثل تئاتر نیست چون جادوی تئاتر اینه که توی یه اتاق با آدما هستی و از انرژیشون تغذیه میکنی و این جهت نمایش رو تعیین میکنه. ولی این فرق داشت، بهخصوص توی قسمت ما، فقط من و اوون بودیم. یه چیزی درباره انرژی مشترک ما بود. معمولاً سر صحنه خیلی حواست به اپراتور بوم، صدابردار، وسایل صحنهست، ولی این اصلاً اینجوری نبود. هیچوقت همچین چیزی تجربه نکردم.»

مقایسه با تئاتر بهجاست چون برای این قسمت، گراهام به تورن گفت یه نمایشنامه دیوید ممت بنویسه. تفاوت دیگه با صحنههای معمولی این بود که تورن، بهخصوص موقع تمرینها، حضور داشت تا اگه لازم بود دیالوگی عوض بشه، همون ابتدا انجامش بدن، چون امکان فیلمبرداری دوباره نبود.
قسمت سوم همچنین اولین صحنهای بود که کوپر تا حالا فیلمبرداری کرده بود، یه شاهکار برای هر کسی، چه برسه به یه نوجوان تازه از کلوب درام.
کوپر میگه: «نمیدونستم چی سخته و چی آسونه، فقط باهاش پیش رفتم. نمیدونستم بهتره تکبرداری کنم و همه اون دیالوگها رو بگم. هر چی ازم خواستن انجام دادم چون میخواستم ثابت کنم برای نقش جیمی مناسبم، میخواستم همه رو تحت تأثیر قرار بدم. با دیالوگهام رفتم اونجا، که فکر نمیکردم بتونم.»
لایههای بداههمون فقط، انگار ذهن خودشون رو داشتن، چون من و اوون حتی یادمون نبود من اونو گفتم. اینجوری شدیم، که دیوونهکنندهست.
ارین دوهرتی
کوپر همچنین فاش میکنه که چیزی که بارانتینی توی فرآیند تست بازیگری بهش گفت، شاید دلیل این بود که از همون اول دیالوگهاش رو حفظ کرده بود، چیزی که همه بازیگرها نمیتونستن بگن. «فیلیپ منو برد دفترش و گفت: ‘قراره این تکبرداری باشه که هیچ کاتی نداره. پس اگه یه دیالوگ رو اشتباه بگی، باید از اول شروع کنی.’ نمیدونم چرا اینجوری گفت، ولی خیلی ترسوندم. نمیخواستم اون کسی باشم که باعث شروع دوباره بشه و خیلی خوشحالم که نبودم.»
یه لحظه توی قسمت هست که کوپر خمیازه میکشه، که توی فیلمنامه نبود، و دوهرتی با یه دیالوگ عالی جوابش رو میده.
کوپر میگه: «نمیتونستم [این قسمت رو] با هر بازیگری انجام بدم. هر چی میگفتم، اون میتونست با چیزی که انتظارش رو نداری جواب بده. وقتی خمیازه کشیدم، اون گفت: ‘دارم حوصلهتو سر میبرم؟’ فقط یه خمیازه طبیعی بود. روز جمعه بود، آخرین روز فیلمبرداری و آخرین برداشت، خیلی خسته بودم.»
دوهرتی اضافه میکنه: «واقعاً خسته بود. به یه جور عجیبی انگار خودش اتفاق افتاد. و بعد به یه جور عجیبی، برای من، نمیتونستم جواب ندم. این شادی جایی بود که بهش رسیدیم. واقعاً هردومون کاملاً درهمتنیده بودیم. لایههای بداههمون انگار ذهن خودشون رو داشتن، چون من و اوون حتی یادمون نبود من اونو گفتم. اینجوری شدیم، که دیوونهکنندهست.»
حس میکنم وقتی همسن جیمی بودم، خیلی از جیمی توی وجودم داشتم، و درباره دنیا و رابطهم با دنیا و اینکه آیا اصلاً کسی منو دوست داره، آیا اصلاً دوستی خواهم داشت، گیج بودم.
جک تورن، نویسنده
هانا والترز، که با (همسرش) گراهام شرکت ماتریارک پروداکشنز رو اداره میکنه و تهیهکننده اجرایی سریاله، این رو یه «مسابقه شطرنج» بین کوپر و دوهرتی مینامیه.
یه نبرد شطرنجیه که اساساً درباره قدرته. برایونی سعی داره انگیزههای جیمی رو بفهمه و پسر بین لحظات احساسی، که میپرسه آیا برایونی ازش خوشش میآد؛ خشم، بهخصوص توی یه صحنه ترسناک که صندلی رو پرت میکنه؛ و یه حس عجیب که انگار از بقیه بچهها بدتر نیست، در نوسانه. («میتونستم بهش دست بزنم، ولی نزدم. بیشتر پسرا این کارو میکردن. پس این منو بهتر میکنه.»)
تورن 46 ساله چطور تونست اینجوری وارد ذهن جیمی بشه؟ «شاید راحتتر از چیزی که دوست دارم. حس میکنم وقتی همسن جیمی بودم، خیلی از جیمی توی وجودم داشتم، و درباره دنیا و رابطهم با دنیا و اینکه آیا اصلاً کسی منو دوست داره، آیا اصلاً دوستی خواهم داشت، گیج بودم. اینجوری دنیا رو میدیدم، مثل یه باتلاق بزرگ از چهرههای غیرصمیمی.»
تورن توضیح میده که توی این قسمت، جیمی نمیفهمه چی کار کرده. میدونه چی کار کرده ولی واقعاً نمیفهمه چرا این کار رو کرده. همچنین سعی داره پنهانش کنه چون از برایونی خوشش میآد. «توی جاییه که نمیتونه با کسی حرف بزنه و یهو یه آدم جالب میآد و باهاش حرف میزنه و برای یه ساعت باعث میشه حس کنه آدمه.»
برایونی هم به جیمی مهربونی نشون میده، مثل ساندویچ پنیر و خیارشور، یه ناهار بستهبندیشده که اینترنت رو مجذوب خودش کرده. دو ماه بعد از پخش سریال، بارانتینی به تورن پیام داد و پرسید: «این ساندویچ لعنتی چیه که همه ازم میپرسن؟» تورن وقتی این داستان رو تعریف میکنه میخنده، چون میگه: «ساندویچها هیچ معنیای ندارن. اون نصف ناهارش رو نگه داشت تا بتونه این رابطه رو توی مصاحبه آخر با یه حرکت مهربون شروع کنه، همونطور که یه بسته مارشمالو برای شکلات داغ آورده. میدونه جیمی به چی نیاز داره، یعنی آرامش، و بهش آرامش میده.»

حالا تورن به بارانتینی میگه: «کل فرآیند فیلمبرداری رو گذروندیم. اگه معنیای داشت بهت میگفتم. از استعاره متنفرم.»
یه مورد مشابه هم بعضیا رو توی اینترنت به یه مسیر فرعی برد: کاغذدیواری توی اتاق جیمی. بعضی بینندهها توی ردیت پرسیدن آیا چاقوی قتل پشت کاغذدیواری توی اتاقش قایم شده. بارانتینی میگه: «این باعث خندهم میشه چون من به آدام [تاملینسون]، طراح تولیدمون، گفتم: ‘یادت میآد وقتی بچه بودی کاغذدیواری کنار تختت رو پاره میکردی؟’ همین بود.»
تورن میگه واقعاً «ممنونه» که مردم به این جزئیات اینقدر توجه نشون دادن. «تمام عمرم بهعنوان نویسنده آرزو داشتم اینجور توجهی به چیزی که نوشتم بشه. جزئیاتی توی کارهام بود که آرزو داشتم مردم متوجهشون بشن.»
اجرای قابلتوجه کوپر وقتی میفهمی «نوجوانی» اولین تست بازیگریش بوده، حتی شگفتانگیزتر میشه، چون قبلاً سعی کرده بود برای سریال «خیابان کورونیشن» آیتیوی تست بده. چند سال توی کلوب درام بود و بعد یه خودفیلمی برای «نوجوانی» فرستاد که باعث شد توی منچستر تست بده و پنج فرصت دیگه برای تحت تأثیر قرار دادن و شکست دادن چند پسر دیگه (که همشون توی صحنه مدرسه توی قسمت دوم حضور دارن). میگه تست شیمی با گراهام بهترین بخش اون فرآیند تست بود.
میگه: «من و استفن، یهو جور شدیم. عجیب بود، ولی همینجوری شد.»
کوپر وقتی از مدرسه برگشت خونه و مامانش خبر رو بهش داد، فهمید نقش رو گرفته. «یه آرامش بود چون خیلی استرس داشتم. جیمی رو میخواستم. این نقش رو خیلی بد میخواستم، پس وقتی بالاخره شنیدم، فوقالعاده بود.»
گراهام به زمانی برمیگرده که توی فیلم «این انگلستان» ساخته شین مدوز در سال ۲۰۰۶ درباره اسکینهدهای جوون توی سال ۱۹۸۳ بازی کرد و با ستاره فیلم، توماس ترگوس، که همسن کوپر بود وقتی شروع کردن، آشنا شد.
گراهام میگه: «وقتی این شانس رو داشتم که توی ‘این انگلستان’ باشم، اون یه نقش سطح بالا بود [برام]. ولی کار کردن با توماس ترگوس و چیزی که ال تومو آورد، فقط خلوص، استعداد خالص، تازه و منحصربهفرد بود. چیزی که فکر میکردم دیگه هیچوقت نبینم. وقتی [من و کوپر] توی اون اتاق بودیم، فقط نگاش کردم و گفتم: ‘من قراره بابات باشم’، و اون گفت ‘باشه’ و من یهو یه چیزی حس کردم. اون فقط یه جادو داشت.»
بارانتینی اعتراف میکنه که کل تیم از انتخاب یه پسر ۱۳ ساله نگران بودن، بهخصوص بهخاطر موضوع سریال و حجم کار. فکر کردن یکی بزرگتر رو انتخاب کنن، ولی تصمیم گرفتن این کار رو نکنن. شین بیگ، مدیر انتخاب بازیگر، توی این فرآیند بیشتر از ۵۰۰ پسر رو دید.
بارانتینی میگه: «کلی بچه دیدیم. وقتی داری اینجوری تست میگیری، باید آروم پیش بری. میدونستیم قراره یه کم طول بکشه. شین توی پیدا کردن استعدادهای جدید فوقالعادهست. اوون خیلی زود پیدا شد. تست صفحه با استفن رو داد و یه چیزی توی اوون خیلی واقعی و طبیعی بود. هر چی بهش میدادم، میگرفت. روز اول اومد بدون فیلمنامه و گفت: ‘حفظش کردم.’ مطمئن بودم، کاملاً دیالوگهاش رو حفظ کرده بود و اون لحظه فهمیدم قراره خوب پیش بره.»
معلوم شد که خوب پیش رفت.
گراهام، کوپر رو با رابرت دنیرو مقایسه کرده که باهاش توی «مرد ایرلندی» نتفلیکس کار کرده بود. توی یه لحظه اتفاقی، گراهام، کوپر و دنیرو مارس توی برنامه گفتوگوی بیبیسی «وان شو» بودن، چون دنیرو داشت «شوالیههای آلتو» رو تبلیغ میکرد. گراهام میگه: «به باب درباره اوون گفتم و اون زانوی اوون رو لمس کرد و یه لبخند قشنگ بهش داد. خیلی باهاش خوب بود و اوون یه پوستر امضاشده ‘راننده تاکسی’ ازش داره.»
در حالی که خیلیها درباره جنبههای فنی فیلمبرداری «نوجوانی» صحبت کردن، خیلی از بازیگرها جنبه احساسی کارگردانی بارانتینی رو تحسین کردن، بهخصوص با کوپر. گراهام میگه: «یکی از چیزهای قشنگ درباره فیلیپ بهعنوان کارگردان اینه که خیلی همکاری میکنه و اجازه میده یه فضای قشنگ برای ما باشه که بتونیم بهصورت جمعی پیداش کنیم. هیچوقت بهت نمیگه چی کار کنی، ولی جهت ممکنی که بری رو بهت نشون میده. شاید این از این میآد که خودش بازیگر بوده و خیلی درباره این چیزا میفهمه و میدونه چی لازمه که به جاهای خاصی برسی.»
برای بزرگ کردن یه بچه یه دهکده لازمه. یه مسئولیت وجود داره و همهمون مسئول هستیم. شاید مدرسه تا حدی مسئول باشه، جامعه بهطور کلی، اجتماع، خانواده، معلومه. بعد علاوه بر این، امروز چیزی داریم که قبلاً نداشتیم، ولی اینترنت میتونه به اندازه ما بچههامون رو تربیت کنه و آموزش بده.
استفن گراهام
تورن اضافه میکنه: «اون یه فضای باورنکردنی ایجاد میکنه. انگار توی تعطیلات بودیم توی اون سریال. یکی از موزیکالترین کارگردانهاییه که باهاش کار کردم، از نظر نحوه برخوردش با بازیگرها، و همچنین نحوه برخوردش با فیلمنامهها. اون هفته اول با اوون مثل هیچچیز دیگهای که تجربه کردم نبود، از نظر کار ظریفی که انجام داد.»
بارانتینی، که الان داره «انولا هولمز 3» رو فیلمبرداری میکنه، همچنین میدونه که نمیخواد تکبرداریش به یه «حقه» تبدیل بشه.
توی «نوجوانی»، هیچوقت یه حقه نیست، همونطور که توی قسمت چهارم و آخر بهطور ویرانگری نشون داده میشه، وقتی ادی (گراهام) و همسر و دخترش بعد از اینکه ونشون با کلمه ‘Nonse’ گرافیتی میشه، به فروشگاه ابزار محلی وینرایتز میرن لحظهای که با موسیقی «تیک آن می» از گروه آهاها همراهه، جایی که سعی دارن روزشون (و زندگیشون) رو برگردونن.
کریستین ترمارکو، که نقش ماندا رو بازی میکنه، از بچگی توی کیربی با گراهام آشناست. شوخی میکنه که «رقص ننهجون» توی ون توی فیلمنامه نبود.
ولی یه تماس از جیمی توی زندان که میگه داره ادعاش رو عوض میکنه، حالوهوا رو تغییر میده. وقتی خانواده برمیگرده خونه، ادی و ماندا یه گفتوگوی عمیق و تکاندهنده دارن.

ترمارکو میگه: «[ماندا] سعی داره خودش رو نگه داره؛ سعی داره قوی بمونه. از قسمت اول، وقتی پلیس میریزه تو و بچهشو از خونه میبرن و میذارن توی سلول پلیس، وحشتناکه. معلومه که آخر قسمت چهارم میشکنه، ولی بازم خودش رو جمع میکنه. سعی داره خانوادش رو کنار هم نگه داره.»
یه داستان درباره خشم جوونهای مذکر توی این لحظهها به اوج میرسه و نمیشه به اندرو تیت فکر نکرد، که توی بریتانیا با ۱۰ اتهام تجاوز، آسیب جسمی واقعی، قاچاق انسان و کنترل روسپیگری برای سود روبهروئه، و اینکه دنیای مردانه، بهخصوص آنلاین، چطور روی این پسرها تأثیر گذاشته.
ماندا میگه: «هیچوقت از اتاقش بیرون نمیاومد. میاومد خونه، در رو محکم میبست، میرفت بالا، میرفت سراغ کامپیوتر.»
گراهام میگه: «برای بزرگ کردن یه بچه یه دهکده لازمه. یه مسئولیت وجود داره و همهمون مسئول هستیم. شاید مدرسه تا حدی مسئول باشه، جامعه بهطور کلی، اجتماع، خانواده، معلومه. بعد علاوه بر این، امروز چیزی داریم که قبلاً نداشتیم، ولی اینترنت میتونه به اندازه ما بچههامون رو تربیت کنه و آموزش بده.»
خود کوپر میگه حتی از این موضوع خبر نداشت. «خیلی خوشحالم که از هیچکدوم اینا خبر نداشتم. من و دوستام با دنیای مردانه و چیزهای تاریک برخورد نکرده بودیم. قطعاً داره اتفاق میافته، که شوکهکنندهست، و معلومه جرمهای چاقوکشی، از سال پنجم بهم گفته بودن.»
خیلی خوشحالم که از هیچکدوم اینا خبر نداشتم. من و دوستام با دنیای مردانه و چیزهای تاریک برخورد نکرده بودیم.
اوون کوپر
توی لحظات پایانی، ادی، ماندا و لیزا یه لحظه شیرین روی پلهها دارن قبل از اینکه ادی بگه: «چطور اونو ساختیم؟» و ماندا جواب بده: «همونجوری که اونو ساختیم.»
گراهام میگه این صحنه رو فشرده کردن. «یادمه یه لحظه خیلی قشنگ بود.» بعد ادی میره توی اتاق جیمی تا غم و اندوهش رو تخلیه کنه و معذرتخواهی میکنه که «باید بهتر عمل میکردم».
برای رسیدن به این لحظه دلخراش، بارانتینی و هانا والترز، که با بچههاشون گریس و الفیه همراه گراهام بود، غافلگیرش کردن. گراهام میگه: «زنم یه کاری کرد، چندتا عکس از من و بچهها وقتی کوچیک بودن گرفت و همه رو روی کمد گذاشت، و اونا میگفتن: ‘بابا دوستت داریم. خیلی بهت افتخار میکنیم.’ فقط یه لحظه نگاش کردم و یهو رفتم.»
یه پایان مناسب برای سریال بود. هیچکس انتظار این واکنش رو نداشت.
کوپر، که قراره کنار جیکوب الوردی و مارگو رابی توی اقتباس سینمایی آینده «بلندیهای بادگیر» نقش هیثکلیف جوان رو بازی کنه، امتحانات آزمایشی داره و خوششانس که دوستایی داره که زیادهروی نمیکنن.
کوپر میگه: «’آفرین’ بهترین تعریفیه که از دوستام گرفتم. خوشحالم که اونا زیادی واکنش نشون نمیدن. تا جایی که میتونستم سعی کردم یه زندگی معمولی داشته باشم. فقط خیلی شلوغتر از حالت عادی بود. خیلی منتظر بودم سریال پخش بشه، و حالا که بالاخره پخش شده، انتظار اینهمه واکنش رو نداشتم. فکر نمیکنم کسی واقعاً انتظارش رو داشت.»
حرفهایی درباره یه پروژه دیگه بین گراهام، بارانتینی، تورن و شرکتهای تولیدی از جمله پلن بی بوده. ولی بیشتر از همه، «نوجوانی» به گراهام اعتمادبهنفس داده تا داستانهای بیشتری از ذهنش بیرون بیاره.
میگه: «بودن توی اون فرآیند خلاق، فکر میکنم بهم اعتمادبهنفس داد که بتونم با کارگردانها و نویسندهها ارتباط برقرار کنم و درباره حقیقت حرف بزنم. دنبال چی هستیم؟ حقیقتی که اینجا داریم میگیم چیه؟ چیزی بود که واقعاً لذت بردم، و امیدوارم دوباره این کار رو بکنم.»
چطور استراتژی محلی نتفلیکس به «صاعقه» «نوجوانی» منجر شد
تعداد آدمایی که «نوجوانی» رو دیدن حیرتآوره؛ این درام بهتازگی دومین سریال پربیننده زبان انگلیسی تاریخ نتفلیکس شد، بعد از فصل اول «ونزدی»، و از فصل چهارم «چیزهای عجیب» و «هیولا: داستان جفری دامر» پیشی گرفت و تاریخ تلویزیون بریتانیا رو ساخت بهعنوان اولین سریال استریمینگ که جدول رتبهبندی هفتگی بریتانیا رو فتح کرد.
همچنین بعد از اینکه اولین سریال استریمینگ شد که توی رتبهبندی هفتگی تلویزیون بریتانیا اول شد، تاریخ تلویزیون بریتانیا رو ساخت. طبق BARB (هیئت تحقیقات مخاطبان پخش)، قسمت اول «نوجوانی» ۶٫۴۵ میلیون بیننده داشت، بیشتر از تعداد کسایی که «شاگرد» یا «مرگ در بهشت» رو که هر دو از بیبیسی پخش میشن، دیدن. تورن همچنین به داونینگ استریت دعوت شد بعد از اینکه نخستوزیر کیر استارمر سریال رو تحسین کرد و گفت «خیلی تأثیرگذار بود»، و قراره توی مدارس سراسر بریتانیا برای تماشا در دسترس باشه.
مونا قریشی، مدیر محتوای بریتانیا در نتفلیکس، میگه: «این گواهی بر اینه که هیچ جایگزینی برای یه داستان واقعاً عالی که با اشتیاق توسط گروهی از آدمای بااستعداد روایت بشه، وجود نداره. این رضایتبخشترین چیزه، و چیزی که بیشتر از همه بهش افتخار میکنم اینه که تأثیرگذار بوده و تونسته توی اون [جدول] جا باز کنه. این قدرت داستانگوییه.»
قریشی، که قبلاً مدیر بیبیسی بود، بهار ۲۰۲۲ به نتفلیکس پیوست. وقتی به تیمی که قبلاً رئیس درام اسکای، آنه منسا، ادارهش میکرد پیوست، میگه استراتژی «کاملاً محلی برای محتوای محلی» بود. میگه: «تمرکز واقعی روی پیدا کردن سریالهایی بود که در درجه اول با مخاطب بریتانیایی ارتباط برقرار کنن.»
ولی «نوجوانی» حداقل تا ۱۸ ماه دیگه روی افق نبود. در واقع، یه سریال دیگه نوشته جک تورن «شهر سمی» اولین درام بریتانیایی نتفلیکس بود که میراث رئالیسم آشپزخونهای بریتانیایی رو که از اواخر دهه ۱۹۵۰ شروع شده بود، ادامه داد. بریتانیا تاریخ محکمی از سریالهای واقعگرایانه اجتماعی داره، از سریال «پسرها از بلکاستاف» آلن بلیسدیل در ۱۹۸۲ تا «اوف ویدرزین، پت» فرانک ردام، «بودای حومه» حنیف کوریشی در ۱۹۹۱، «دوستان ما در شمال» پیتر فلنری که حرفه دنیل کریگ رو شروع کرد، و اخیراً «آقای بیتس علیه اداره پست» با بازی توبی جونز.
این گواهی بر اینه که هیچ جایگزینی برای یه داستان واقعاً عالی که با اشتیاق توسط گروهی از آدمای بااستعداد روایت بشه، وجود نداره. این رضایتبخشترین چیزه، و چیزی که بیشتر از همه بهش افتخار میکنم اینه که تأثیرگذار بوده. این قدرت داستانگوییه.
مونا قریشی، مدیر محتوای بریتانیا در نتفلیکس
«شهر سمی»، نوشته تورن، دو هفته قبل از «نوجوانی» پخش شد. این سریال چهار قسمتی داستان سه مادر درگیر مسمومیتهای زباله سمی کوربی رو روایت میکرد که باعث شد تعدادی از زنان توی شهر میدلندز بچههای معلول به دنیا بیارن، و پرونده قضایی بعدی. بازیگرهای معروفی مثل جودی ویتاکر از «دکتر هو»، ایمی لو وود از «لوتوس سفید»، رابرت کارلایل از «فول مانتی» و روری کینیر از «دیپلمات» توی این سریال بودن و توسط زوج بلک میرر، چارلی بروکر و آنابل جونز، تولید شده بود.
قریشی میگه: «شهر سمی هم برای ما خیلی خوب عمل کرد. نوجوانی فوقالعادهست، و همهمون اون نوجوون رو دوست داریم، ولی به اسم خودش، همهچیز رو تحتالشعاع خودش کرده. یه جورایی گفتوگو رو تسخیر کرده. آره، توی سنت درام اجتماعیه، مخاطب بریتانیایی عاشق سریالهاییه که توی اون پیروزی در برابر سختیها و یه هدف توی قلبش باشه.»
کمی بعد از شروع تولید «شهر سمی»، تورن و شرکاش یه درام چهار قسمتی دیگه برای قریشی و تیمش آوردن که حتی برای آدمای معمولیتر ضربهزننده بود.

قریشی قبلاً با فیلیپ بارانتینی توی درام جنایی بیبیسی «پاسخدهنده» کار کرده بود، که بارانتینی قسمت آخر فصل اول رو کارگردانی کرد و همچنین یه نقش تکرارشونده توی سریال داشت. بارانتینی قبلاً «نقطه جوش» رو ساخته بود، یه فیلم کوتاه که بعداً با بازی استفن گراهام به یه فیلم بلند تبدیل شد، و قریشی پیشنهاد داده بود این درام آشپزی به سریال تبدیل بشه. ولی فرصتی برای کار کردن روش پیدا نکرد چون «توسط نتفلیکس دزدیده شد»، و شوخی میکنه که با بارانتینی «کار نیمهتموم» داشت.
اون کار نیمهتموم معلوم شد «نوجوانی» بود، که قبلاً توی آمازون در حال توسعه بود ولی در نهایت توسط جن سالک رد شد، که بهطور اتفاقی دو هفته بعد از پخشش توی نتفلیکس، استریمر رو ترک کرد.
قریشی میگه: «کل تیم حدود کریسمس ۲۰۲۳ اومدن و یه فیلمنامه داشتن که به من و آنه [منسا] دادن. توی اتاق دربارهش بهمون گفتن و بعد رفتیم، فیلمنامه رو یهجا خوندیم، و فوراً فهمیدیم یه چیزه.»
معلوم شد واقعاً یه چیزی بود. قریشی یادش میآد فیلمنامه قسمت اول رو خونده. «از همون صحنههای اول با بازرس باسکوم (اشلی والترز)، که اولش این یاروئه که داره سعی میکنه کارش رو انجام بده… ولی بچهش بهش زنگ میزنه و سعی میکنه مرخصی استعلاجی بگیره. همهمون میتونیم باهاش ارتباط برقرار کنیم و این فقط شروع روزه. بعد میری توی اون تجربه با ادی (گراهام) و ماندا (کریستین ترمارکو)، و یهو قلبت میآد توی دهنت، چون واقعاً توی اون فیلمنامه حس کردی، ‘چرا دارن دنبال بچه من میآن؟’ با اون احساس تا آخر همهچیزایی که ادی و ماندا تجربه میکنن میری و بعد به اون لحظه وحشتناک که فیلم دوربین مداربسته رو نشون میدن.»
بهخاطر روش فیلمبرداری سریال، فرصت زیادی برای دادن یادداشت توی تدوین نبود، ولی میگه کلی برداشت دید. «از همون اول، مثل فیلمنامه، نگاهش میکردیم و به هم میگفتیم: ‘این شگفتانگیزه.’ هر بار حسش میکردی.»
میدونست مخاطبا موافقن. «اینقدر محتوا هست، فکر میکنم ذائقهمون خیلی پیچیده شده و میتونیم یه نت اشتباه رو بو بکشیم، میتونیم اصالت رو بو بکشیم. نوجوانی بهترین مثال اینه. بهعنوان یه والد میآی سراغش، بهعنوان یه زن میآی، بهعنوان یه پدربزرگ یا مادربزرگ که نگران این چیزاست، و حس میکنی توی زندگی این آدما هستی. فراتر از فیلمسازی جسورانه شگفتانگیز، این چیزیه که واقعاً خاصه و باید جشن گرفته بشه. برای من، معیار رو برای اینکه چطور باید اینجور سریالها رو بسازیم و حمایت کنیم بالا برده.»
قریشی، که توی سریالهای آیندهای مثل اقتباس نوشته دالی آلدرتون از «غرور و تعصب» با بازی اما کورین و اولیویا کولمن هم دخیله، میخواد یه فهرست درام با «وسعت و تنوع» داشته باشه. میگه: «داریم دنبال اینیم که بهطور خاص با یه نفر حرف بزنیم. داریم به این فکر میکنیم که اون مخاطب کیه و مطمئن میشیم که بتونیم به تعداد زیادی از اونا برسیم و به تعداد زیادی از اون سلیقهها و تنوع پاسخ بدیم. به همین سادگی و به همین پیچیدگیه. ما کاملاً دنبال شهر سمی بعدی هستیم، همونقدر که دنبال صاعقه بعدی هستیم.»
برگرفته از سایت ددلاین